۱۳۹۵ آذر ۱۳, شنبه

گاهی چک کن: زنده‌ای؟!


اگر زندگی یک معنا داشته باشد، شک ندارم که آن تلاش بشر برای رسیدن به حق و عدالت‌خواهی است. آدمی که در برابر ظلم سکوت نکند، زنده است. حتی اگر ضربان قلبش از کار افتاده باشد.
به زندگان حقیقی اطرافتان فکر کنید. آیا بسیاری از حق‌طلبان که ظاهراً در مزارها خفته‌اند، زنده‌تر از خیلی از ما نیستند؟ مگر معنای زنده بودن، چیزی غیر از گفتن حق و پرستش عدل است؟
گاهی لازم است بررسی کنیم و ببینیم که آیا ما هم زنده‌ایم؟ ببینیم که آیا هنوز در فهرست زنده‌گان هستیم؟ یا اینکه جسدی هستیم که نفسی می‌کشد و نمایشی مضحک از زندگی را ایفا می‌کند؟
آیت‌الله منتظری، هفت سال بعد از فوت، هرگز نمرده است؛ روح او جاری است. چون حق، همیشه جاری و فنا ناپذیر است. و او به ریسمان عدالت‌خواهی متصل بود و ماندگار شد. چنین افرادی تمام نمی‌شوند. نمی‌میرند.
«هزاران» مانند او هستند که در فضای زمانه ما و بعد از ما جاری و زنده‌اند. و ما گاهی حضور آنها را خیلی خیلی واقعی لمس می‌کنیم.
با خود می‌گویم، شما هم بشنوید: برای وصل شدن به چشمه‌ی بقا، تا می‌توانی زندگی کن! با این معنا که زندگی چیزی نیست جز حق‌طلبی و عدالت‌خواهی.
آدمی درون خودش می‌داند حق کدام است و باطل کدام است؟ ولی آنجا که عافیت‌طلب باشد، بهانه می‌آورد و عذر می‌تراشد تا گزندی نبیند. و خودش بهتر از همه می‌داند معاذیر و بهانه‌هایش چقدر مضحک و توخالی هستند. مرز بین زنده ماندن و متعفن شدن درست همین جاست. و البته انتخاب، حق بشر است.
اما بد نیست گاهی خودمان را با اتفاقات اطرافمان محک بزنیم و تست کنیم. تا ببینیم آیا براستی زنده‌ایم؟ یا آنکه جزو کسانی هستیم که باید  به قول شاعر «بر او نمرده، به فتوای من نماز کنید!»
اطراف، هزار هزار اتفاق می‌افتد که هر کدامشان، برای تست زنده بودنمان کافی است.
🔸تقدیم شد به روح جاری و زندهٔ آیت‌الله منتظری بزرگ و همه حق‌گویان مظلوم این روزگار: مهدی کروبی، میرحسین موسوی، بانو زهرا رهنورد و…
و تقدیم شد به احمد منتظری عزیز که بابت حق‌طلبی شجاعانه‌اش درباره کشتارهای ۶۷، حکمی سنگین و ظالمانه گرفته است.
اکنون نوبت ماست تا ببینیم آیا واقعاً زنده‌ایم؟ و در دفاع از حق احمد منتظری چه خواهیم کرد؟ همچنین در دفاع از حق خاتمی مظلوم و علی مطهری و محمود صادقی و بانو نرگس محمدی… (تا صدها مظلوم دربند دیگر) چه کار خواهیم کرد؟
امیدوارم جزو فهرست سرافکندگان و مُردگان دوران خود نباشیم. یا حق.
[بابک‌داد]
دوشنبه ۸ آذرماه ۹۵
🔸
توضیح:
۱- لغو سخنرانی علی مطهری، نماینده منتقد در خطه خراسان!
۲- صدور حکم سنگین ۲۱ سال زندان و خلع لباس روحانیت حجت‌الاسلام احمد منتظری بابت انتشار فایل صوتی سخنان زنده‌یاد آیت‌الله منتظری درباره کشتار زندانیان در سال ۱۳۶۷
۳- حمله شبانه مأموران دادستانی برای جلب محمود صادقی نماینده تهران به منزل وی که تاکنون با حضور مردم و دخالت برخی نمایندگان نافرجام مانده.
▪️ یادداشت بالا درباره این سه رخداد زنجیره‌ای قوه قضاییه است، که نشان از واکنش عصبی و سراسیمه مقامات این قوه درباره افشای اخبار مفاسد مالی رئیس قوه قضائیه دارد.
باز هم برخی از  مقامات نظام اسلامی برای پوشاندن مفاسد مالی و اداری خود، مردم ما را در برابر سئوال همیشگی "چه باید کرد؟" قرار داده‌اند. یادداشت علاوه بر این موضوعات خبری، اشاره دارد به این پرسش بزرگتر که چطور از «زنده بودن» روح خویش مطمئن شویم؟!
در تلگرام

۱۳۹۵ آذر ۵, جمعه

وثیقه‌خواری نجومی!

هفت سال قبل در چنین ایامی، سوم آذر‌ماه ۸۸ در یادداشتی نوشتم: [وقتی به ارقام سنگين وثيقه ها فكر مي كنم، 300 و 400 و 500 ميليون تا 700 ميليون تومان! می‌پرسم حساب اين ارقام نجومي در دست كدام نهاد است؟ و آيا نهادهاي قضائي كه ساده ترين حقوق زنداني را هم رعايت نمي كنند و گاهي امانتدار جان آنها هم نبوده اند، امانتداران مناسبي براي سپردن اين وثيقه ها هستند؟ بعيد مي دانم. معتقدم اگر چه بدبينانه است، اما تعيين چنين وثيقه هاي سنگيني از سوي حاكميت، چندان بي علت و بي حكمت نيست. بخصوص كه ما با حاكميتي طرفيم كه در "هاي جك كردن" منافع ملي و ربودن ثروت ملي ايرانيان، روشها و خدعه هاي مختلفي را به كار بسته و بلد است. حكومتي كه برخي مقاماتش در "جعل اسناد" تحصيلي و دكترا سابقه و يد طولايي دارند!] لینک یادداشت
آن روزها در اوایل آبان ۸۸ از یک دوست (یک مقام اقتصادی سابق) ایمیلی گرفته بودم درباره «میزان و عاقبت» وثیقه‌های سنگینی که از بازداشت شدگان عادی و متهمان سیاسی در قوه قضاییه می‌گیرند «با علم به اینکه آن وثیقه موقتی نخواهد بود و ضبط خواهد شد!» یعنی یا‌ متهم ناگزیر از ترک کشور می‌شود و وثیقه‌ او مصادره می‌شود و یا اینکه در مواردی حتی بعد از زندانی شدن متهم، وثیقه او را تا مدتها نگه می‌دارند و از سود بانکی آن استفاده می‌کنند.
او به چند نمونه هم اشاره کرده بود و این نکته مهم که سود بانکی این وثیقه‌های میلیونی، سر به آسمان می‌زند. مطلبی که سرسام‌آور بود اینکه برخی افراد در قوه قضاییه به عنوان کارچاق‌کن و آشنا، از خانواده متهمان می‌خواستند تا رقم کلانی را به عنوان «علی‌الحساب» به حساب بانکی قاضی و مقامات قضائی واریز کنند تا در صورت لزوم برای آزادی موقت زندانی ‌شان، از آن پول بعنوان وثیقه استفاده شود و در کارها تسریع شود.
همان وقتها ماجرای سرگشتگی مادر گرامی شهید سهراب اعرابی در افواه منتشر شده بود. مادر نگرانی که بدنبال تهیه وثیقه‌ برای آزادی پسرش بود، و نمی‌دانست روزهاست که پیکر بیجان فرزندش در سردخانه است و تلاش و تقلای او برای تهیه پول و سر زدن به این زندان و آن زندان بیهوده است. آن مادر مظلوم حتی به یک کارچاق‌کن چند میلیونی داده بود اما خبری نگرفته بود. فقط «وعده و وعده و قول آزادی و…» ولی عاقبت پیکر بیجان پسرش را تحویل گرفت.
در یادداشتم درباره «چپاول خانواده‌های متهمان سیاسی توسط قوه قضاییه» از طریق وثیقه‌های سنگینی که از آنان می‌گیرند، نوشتم که بخشی از آن را در ابتدای این یادداشت خواندید و آن مقاله را در وبلاگ و سایتها منتشر کردم. اما بیش از دادن این کدها کار بیشتری مقدور نبود. از طرفی هم نگران لو رفتن منبع خود (آن دوستم) بودم و از طرفی منتظر ماندم تا چند نمونه موثق از اسناد این «وثیقه‌خواری قوه قضاییه» به دستم برسد. حوادث آن سال سیاه، (که هنوز داغدار برادرم بودم و درگیر رهانیدن دو فرزندم از کردستان و قضایای دیگر) همه و همه باعث شد کار در حد همان مقاله بماند و نتوانم موضوع وثیقه‌خواری را رسانه‌ای‌تر کنم. [آن زمان هاشمی شاهرودی رئیس قوه قضائیه بود و مرتضوی دادستان تهران، که بعدها همان غارتها را در سازمان تأمین اجتماعی ادامه داد و هنوز در سایه امن رهبری از هر پیگرد حقیقی و جدی مصون مانده است.]
حالا و هفت سال پس از آن روزها، به رسم فروافتادن پرده‌های دروغ، بالاخره پرده از این چپاول ملی هم فرو افتاده و فعلاً مشخصات ۶۳ حساب بانکی که فقط متعلق به رئیس قوه قضائیه حاج صادق آملی لاریجانی است، فاش شده و البته چندین پرده‌ی دیگر از این فساد (حساب‌های بانکی که به حلقه هاشمی شاهرودی و افرادی مثل علی رازینی و محسنی اژه‌ای و… برمی‌گردد) در راه است. در این راه بسیاری اشخاص، جانانه تلاش کرده‌اند و هنوز برگ‌هایی برای رسوایی قوه قضاییه دارند که رو خواهند شد.
از آن زمان و سالها قبل‌تر؛ قوه فاسد قضایی «وثیقه» (بخوانید امانت) متهمان بیگناه را نه در خزانه عمومی بلکه در حساب شخصی رئیس و حداقل دو مقام عالی تملک و مصادره کرده‌اند. همچنین برخی اسناد ملکی و وثیقه‌ها نزد عده‌ای از قضات و حتی بازجویان «بلوکه» شده و خلاصه همگی سران قوه قضاییه دارند حداقل از «سود نجومی وثیقه‌خواری» میلیاردها تومان ارتزاق می‌کنند. آیا از نظر رهبری که بر پاکی نظام اسلامی اصرار دارند، این سیستم فاسد و زورگیر به خانه‌تکانی و حسابرسی جدی نیاز ندارد؟ سئوال بی‌پاسخی است، می‌دانم. چگونه می‌توان باور کرد که با وجود چنین فسادی در دستگاه قضایی، اختلاس‌ها و مفاسد اداری در سایر بخشهای حکومتی پایان بگیرد؟ وقتی حساب‌های بانکی آقای «قاضی‌القضات» به گفته خود او بالغ بر هزار میلیارد تومان است؛ چنین دستگاه قضائی آیا می‌تواند و یا اصلاً می‌خواهد اختلاس‌گران و چپاولگران را مجازات کند؟ وقتی خودش تا گردن در پول وثیقه‌های نجومی غرق شده است، توقع عدل و داد از چنین سیستمی آیا یک خیال خام و کودکانه نیست؟
تا اسناد دیگر بیرون آیند، از کسانی مثل «سردار سلیمانیِ عارف(!)» که اخیراً مقامات قضائی را افتخار نظام خوانده‌اند، یک سئوال بپرسید. شاید این افراد حداقل کمی به معنای حرفشان بیاندیشند. آیا دستگاه عدلیه‌ای چنین موریانه‌زده و فاسد، می‌تواند درباره پرونده افرادی مانند سعید مرتضوی و خاوری و سعید طوسی و… به دادخواهی و «اجرای عدالت» اقدام کند؟! جالب اینکه حکومتی که دستگاه عدلیه‌اش تا این اندازه فاسد و آلوده است، متوّهمانه به اقتدار و برقراری درازمدت خود امیدوار است. و این توّهم؛ مضحک و رقت‌آور است که فکر می‌کنند حکومتی با این حجم از فساد و ظلم و تباهی، «پایدار» خواهد ماند.
این مردی که بر عصای چوبین تکیه زده و ظاهراً ایستاده است، سالهاست مُرده و عصایش خوراک موریانه‌ها شده است. تا زمانی که بادی بوزد و این شمایل پوک فرو بریزد، سهم کمی است که ما مردم فقط «نظاره‌گر» فرو ریختن این مردار متعفن هستیم. سهم خیلی کمی است.
تا آن زمان که باد رسواگر بوزد و این پرده متوّهمانه از «اقتدار نظام» را هم فرو بریزد؛ زمان زیادی نمانده است. نشانه‌اش همین احساس «بی‌ثباتی» و بی‌اعتمادی آقایان به فردایشان است که اینگونه با بی‌احتیاطی، دارند دزدی و غارت و چپاول می‌کنند. و حتی «حفظ ظاهر» هم نمی‌کنند.
بزرگترین نشانه فروپاشی نظام، همین بی‌ثباتی و تزلزل پایه‌های حکومت است که آقایان از سال ۸۸ به درستی بوی آن را شنیده‌اند و برای همین از آن سال تا حال، دارند اینگونه بی‌پروا اموال ملی را «غارت» می‌کنند. موریانه‌ها کم‌کم به آخر آن عصا رسیده‌اند.
«فصل پایان» این نظام، از ریختن خون بیگناهان در سال ۸۸ «شروع» شده و در حال طی کردن این دورانیم. ما این اقبال را داریم تا با چشمان خود ببینیم «پرده‌های رسواگر استبداد دینی» چگونه یک به یک فرو می‌افتند.
بابک‌داد
پنجم آذرماه ۹۵. پاریس

راههای دیگر همراهی:
کانال تلگرام
فیس‌بوک
توئیتر

۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

بی‌عدالتی؛ کیارستمی را هم له می‌کند!

♦ جان️ کیارستمی ۳ ماه می‌ارزید؟! ♦️
پزشک جراح زنده‌یاد عباس کیارستمی بخاطر سهل‌انگاری درباره عفونت بعد از عمل و مسافرت نوروزی و قصور… از طرف دادسرای انتظامی پزشکان «متخلف» شناخته شد و به ۳ ماه محرومیت از طبابت «فقط در بیمارستان جم» محکوم شد! یعنی منعی برای کار در سایر مراکز درمانی ندارد. این؛ تمام «داد»ستانی و احقاق حق از یک پزشک متخلف است که یک سینماگر بی‌نظیر را از جهان گرفت!
در حکم دادسرای انتظامی نظام پزشکی آمده: «ضمن پذیرش قصور دکتر احمد میر … حکم به محکومیت نامبرده به سه ماه محرومیت از مطب در محل ارتکاب تخلف، صادر و اعلام می‌دارد.»
سه ماه محرومیت در مطب خود در بیمارستان جم. شبیه جریمه سه ماهه یک تیم فوتبال. به همین سادگی!
این تمام حقوقی است که در ایران؛ به «جان» برترین فیلمساز جهانی‌مان تعلق می‌گیرد. وای به حال من و شمای «معمولی» که بخیه از صورت طفل‌مان هم بکشند، سر یک هفته همه فراموش می‌کنند.
بی‌عدالتی و ظلم که باشد، «همه» قربانی هستند. فرقی ندارد؛ چه در شهر محروم «بشاگرد» باشی، چه صاحب یک پنت هاوس رؤیایی در شمال تهران. دستت که لای دری گیر کند و فریاد بزنی و داد خود را بخواهی، تازه می‌فهمی چه خانه‌ای «روی آب» ساخته‌ایم. تازه دستت می‌آید که «زخم بیعدالتی» از هر زخم دیگری عفونی‌تر و دردناک‌تر است. ظلم و بیداد؛ بزرگ و کوچک و مشهور و گمنام سرش نمی‌شود. همه را زیر چکمه‌های خود له می‌کند. حتی «قاضی همین حکم» را‌. 
شاید برای همین است که به سهم خودم «مقدس‌ترین» هدف زندگی‌ام را، تلاش برای عدالت و دادخواهی می‌دانم. چون از عمق جان باور کرده‌ام که دنیا بدون عدالت، واقعاً جای مزخرف و هولناکی است. خیلی هولناک!
بابک‌داد
دوشنبه ۱۲ مهر ۹۵
پاریس
www.telegram.me/babakdad

۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه

منع رهبری؛ تیغ دولبه فراقانونی است!


♦️ معنای پذیرفتن «منع رهبری»! ♦️
خب معلوم است که هیچ عقل سلیمی با نامزدی احمدی‌نژاد با آن کارنامه آلوده‌اش موافق نیست. ولی «نه گفتن» به احمدی نژاد هم فقط با «رأی منفی مردم» لذت و اهمیت پیدا می‌کند و به دلایل زیاد، نباید از «منع رهبری از نامزدی احمدی‌نژاد» خوشحال باشیم.
منع رهبری، یک جور دخالت فراقانونی ایشان در امر انتخابات است. تیغ دولبه ای است که پذیرفتن آن، امروز به نفع مردم و فردا قطعاً به زیان همه خواهد بود.
یادتان هست که «حکم حکومتی رهبری» یک جا به نفع اصلاح‌طلبان به‌کار رفت و در انتخابات سال ۸۴ موجب تأیید صلاحیت دو نامزد اصلاح‌طلبان شد و غریو شادی(!) از اردوگاه حزب مشارکت بلند شد. با همان حکم حکومتی، بعدتر بنای بی‌قانونی‌ها در کشور گذاشته شد و کسی از اصلاح‌طلبان جرأت اعتراض نداشت. چون قبل از همه، نان آن حکم فراقانونی را خود دوستان میل کرده بودند و این تیغ دولبه، گاهی به سود شماست و گاه به زیان شما!
همین حالا حصر خانگی آقایان کروبی و میرحسین و خانم رهنورد بدون هیچ مستند قانونی و فقط با «حکم و منع رهبری» انجام شده است.
▪️ من با همه شناختی که از احمدی‌نژاد و تیم «مفسد و مخرّب» او دارم، از این «منع رهبری از نامزدی احمدی‌نژاد» خوشحال نشده‌ام و معتقدم اگر بدون تقلب انتخاباتی در همان سال ۸۸ «نه» را از صندوق آراء مردم شنیده بود، اثرش ماندگارتر و کاری‌تر بود.
حالا هم اگر رهبری، حضور احمدی‌نژاد را برخلاف مصالح می‌داند، بهتر است ابتدا ساز و کار انتخاباتی را «سالم‌سازی» کند و بگذارد همه در یک «رقابت سالم» (همه نامزدها از ممنوع‌التصویر و حصرشده و نامزدهای مستقل و حتی مخالف) شرکت کنند. آنگاه مردم با صدای خودشان به افراد موّهمی مثل احمدی‌نژاد «رأی نه» خواهند داد. به شرط سلامت انتخابات!
دوستان عزیز! از این منع رهبری خرسند نباشید. هیچ حکم فراقانونی، همیشه به نفع شما باقی نخواهد ماند. امروز اگر به نفع شماست، فردا شاید ابزار سرکوب‌تان باشد.
هرگز «تیغ دولبه» را نبوسید!
[بابک‌داد]
یکشنبه ۴ مهر ۹۵
پاریس
کانال تلگرام 
www.telegram.me/babakdad

۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

برسد به دست سردار!

سرلشگر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه، سخنانی گفته که جای حیرت دارد. دو نکته از این سخنان را زیر ذره‌بین می‌گذاریم:
☑ آقای سلیمانی می‌گوید: {بعضی‌ها به غلط می‌خواهند به مردم بقبولانند که ما منزوی هستیم و باید از انزوا خارج شویم. این سوال مطرح است که اگر ما منزوی هستیم؛ پس چرا دشمن می‌خواهد با ما پیمان ببندد و رابطه داشته باشد؟}
▪️ سردار! آیا دولت ویرانگر احمدی‌نژاد و آن حجم تحریم‌های فلج‌کننده، چیزی جز «انزوا» و عزلت نصیب کشورمان کرده بود؟ چه چیزی را کتمان می‌کنید؟
کشورها بعد از امضای توافق هسته‌ای و جلب اعتماد، برای ایجاد رابطه با ایران قدم جلو گذاشتند. آیا این تلاش‌ها گواه این نیست که ایران در اوج عزلت و انزوا بود و بعد از برجام در حال خروج از آن انزواست؟ وارونه کردن حقایق، کدام گره از مشکلات را باز می‌کند؟
☑ به گفته سردار سلیمانی "عمق نفوذی که هم‌اکنون ایران در منطقه دارد در هیچ دورانی وجود نداشته است."
▪️ این «عمق نفوذ در منطقه» به چه بها و قیمتی به دست آمده است؟ آیا واقعاً گمان کرده‌اید حضور مداخله‌گرانه سپاه در سوریه و فرمان پذیری ذلت‌بار از «روسیه کبیر» در آخر بازی، چیزی جز نفرین ملت سوریه و سرافکندگی نصیب شما خواهد کرد؟ از کدام عمق نفوذ سخن می‌گویید وقتی نگاه مردم منطقه و جهان به دخالت‌های ایران در یمن و سوریه و عراق و افغانستان با دیده‌ی «باجگیری» و آتش‌افروزی می‌نگرند؟
این کدام عمق نفوذ است که اعراب و اسرائیل را درباره خطر ایران «همسو» و همدل کرده است؟ این حاصل عمق نفوذ و موفقیت شماست. 
کاش سردار سلیمانی روشن کنند سپاه قدس دقیقاً چه دستاوردی جز نفرت‌پراکنی و «ایران‌هراسی» از این نفوذ اجباری خود در کشورها داشته است؟!
🔹کلام آخر:
سردار! اگر واقعاً دلسوز این مردم و کشور هستید، به سرداران سپاه بفهمانید دست از «گروگانگیری شهروندان دوتابعیتی» در ایران بردارند؟ الان بیشترین انرژی هیأت‌های دیپلماتیک ایران و رئیس جمهور، صرف این می‌شود تا مسئولان غربی از آقایان روحانی و ظریف بخواهند تا درباره آزادی افرادی که در اصل «ایرانی» هستند و به اتهامات واهی توسط سپاه بازداشت شده‌اند، کاری بکنند. کسانی که اصلیت ایرانی دارند و برای استیفای حقوق انسانی آنها، سران کشورهای متبوع‌شان باید «وقت مذاکره و رایزنی‌ها درباره مسائل مهم» را به گفتگو درباره آزادی این افراد بیگناه صرف کنند. این فرصت‌های مذاکرات، می‌توانست به موضوعات کلان‌تری که به نفع پیشرفت کشور است اختصاص یابد.
آیا می‌دانید دخالت‌های هزینه‌آفرین سپاه در منطقه و در بازداشتهای خودسرانه افراد دوتابعیتی، «تمام انرژی دیپلماتیک دولت» را گرفته است؟
سردار! شما از یکطرف خود را سرباز ساده می‌نامید ولی در «عمل» در هیأت و اندازه‌های یک «دولت سایه»، چوب لای چرخ مسائل داخلی می‌گذارید و در جنگ سوریه هم بعنوان پیاده‌نظام روسیه در حال نقش‌آفرینی هستید و بیش از پانصد تن از نیروهای نظامی ایران را قربانی «بقای بشار اسد» کرده‌اید.
سردار! تردید نکنید تا این روند ویرانگر و ماجراجویانه ادامه دارد، «سایه انزوا» از سر ایران دور نخواهد شد. به نفع ایران مدتی از این «عمق نفوذ» در دوردستها کناره بگیرید و بگذارید این مردم بعد از سالها تحریم و انزوا، نفسی بکشند.
[بابک‌داد]
پنجشنبه اول مهر ۹۵
 ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۶
به کانال تلگرام بپیوندید:
www.telegram.me/babakdad

۱۳۹۵ شهریور ۱۴, یکشنبه

دلواپسی تازه‌ای بنام «خودتحریمی»!

▪️ قانون جهانی نه «خودتحریمی»! ▪️
بعد از امضای برجام، اصولگرایان مدام فشار می‌آوردند که چرا تحریم‌های بانکی هنوز رفع نشده؟ مشکل آنها البته مبادلات ارزی مردم و بازرگانی کشور نبود، بلکه مشکل «جابجا کردن ارزهای حمایتی» به مقصد دوستان در لبنان و فلسطین و یمن و یک جاهایی در دنیا بود!
حالا که بانکهای ایران وارد چرخه جهانی شده‌اند، دلواپسان انگار به دیوار محکمی به نام قوانین بانکداری جهانی خورده‌اند!
یک شرط اصلی برای ورود بانکهای ایرانی به «چرخه جهانی» این است که بانکهای ایرانی هم مثل تمام بانکهای جهان از مبادلات مالی و ارزی با گروههای فهرست «تروریسم و حامیان آن» خودداری کنند وگرنه به سختی «جریمه» خواهند شد. این «ممنوعیت» برای همه بانکهای جهان اعمال می‌شود و حالا بانکهای ایرانی در صورت ورود به چرخه مالی بین‌المللی باید آن قانون را هم اجرا کنند. علاوه بر اینکه از همکاری با نهادهایی که متهم به «پولشویی» هستند باید پرهیز کنند.
مطابق این قانون؛ سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا و برخی اشخاص حقیقی که در لیست حامیان تروریسم قرار دارند، نباید بتوانند از سیستم بانکی در هیچ کجای دنیا استفاده کنند. پس؛ متهمان «پولشویی» و حامیان گروههای تروریستی از ظرفیت بانکی در هیچ کشوری نمی‌توانند سوءاستفاده کند.
این خلاصه‌ترین چیزی است که می‌توان درباره علت «تحریم بانکی سپاه» توسط بانکهای داخلی (ملت و …) بیان کرد. آنها با مظلوم‌نمایی نام این قانون را «خودتحریمی» گذاشته‌اند و دولت را مقصر می‌دانند. لابد برای اینکه از این آب هم یک ماهی انتخاباتی صید کنند. اما خوب می‌دانند که نظام بانکی جهانی در مورد قوانین سختگیرانه‌اش با هیچکس تعارف ندارد. حتماً بارها خبر جریمه‌های سنگین بانکهای معتبر دنیا را بخاطر نقض این قوانین خوانده و شنیده‌اید. اکنون بانکهای ایرانی هم مثل بانکهای بزرگ جهان، ناچارند به این قوانین تن دهند‌. و اگر با یکی از اعضای فهرست حامیان تروریسم، کمترین مبادلات ارزی کنند، به شدیدترین شکلی جریمه خواهند شد.
اکنون پرسش این است: برای اصولگرایان و دلواپسان آیا اقتصاد کشور مهمتر است یا حمایت مالی و ارزی سپاه از گروههای حماس و حزب‌الله؟! آیا بخاطر «رعایت قانون جهانی» توسط بانکهای ایران، منطقی است که بانکهای داخلی و برجام و قوانین را زیر سئوال ببرند؟
پرسش آخر از دلواپسان است که مدام درباره «علت برقرار نشدن سیستم سوییف» برای مردم اشک می‌ریختند. اکنون سوییفت بین‌بانکی وصل شده و بانکهای ما به جهان وصل شده‌اند. اما برای باقی ماندن در این بازار، باید قوانین آن را هم رعایت کنند. چرا رعایت قانون فریاد دلواپسان را در آورده است؟ اگر واقعاً دلسوز ملت هستند صادقانه بگویند این مردم مصیبت‌زده تا چه زمانی باید بخاطر حمایت حکومت از گروههای تروریستی، زیر تحریم و فشار خورد و له شوند؟
یک بار سعی کنند واقعیت را آنگونه که هست بشنوند؛ هرگونه مبادلات ارزی برای این گروهها مصداق حمایت از تروریسم است و بانکهای ایران باید هزینه گزاف و جریمه این حمایت‌ها را از «جیب ملت» بدهند. دلواپسان که چندان درد مردم را ندارند و سهم خود را از سفره انقلاب بر می‌دارند. اما ملت ایران راضی می‌شوند که با بی‌مسئولیتی عده‌ای متوّهم، باز هم در منجلاب جریمه و تحریم و فشار قرار بگیرند؟
برادران متوّهم! کمی هم «واقعیت‌ها» را ببینید. این رعایت قانون «خودتحریمی» نیست؛ بلکه اجرای قوانین جهانی بانکی در بانکهای کشورمان است و ایران هم یک «جزیره جداگانه» نیست که مدام از زیر قوانین جهانی شانه خالی کند. آیا درک این موضوع آنقدر دشوار است؟
[بابک‌داد]
یکشنبه ۱۴ شهریور ۹۵
کانال تلگرام
www.telegram.me/babakdad

۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه

تب طغیان‌گری «علم‌الهدیٰ»!

علم‌الهدیٰ و تبعات امنیتی و ملی «سازِ خودمختاری‌اش»!

علم‌الهدیٰ بدنبال فدرالیسم است یا ملوک‌الطوایفی مذهبی؟ •
در دوره‌های مختلف تاریخی، بحث خودگردانی در مناطق و استانهای ایران بعنوان «یکی از» راه‌حل ‌های رفع تبعیض و فقر بین مناطق مختلف کشور مطرح بوده است. اگرچه مبحث مهم فدرالیسم حتماً نیازمند «زیربناهای اجتماعی و بسترسازی فرهنگی» است تا در درک «قواعد فدرالیسم» سوء استفاده و کج‌فهمی ایجاد نشود و کشورمان گرفتار تجزیه نشود. بدون بسترسازی لازم؛ فدرالیسم مذهبی هم مثل دموکراسی دینی تبدیل به یک آش شله قلمکار مانند «دموکراسی ولایی!» می‌شود. و مثل دوره چوپانیان، کشورمان را به ورطه «ملوک‌الطوایفی» خواهد انداخت. 
لابد می‌دانید که بعد از مغول‌ها و پایان حکومت ایلخانیان و چوپانیان، چون حکومت مرکزی وجود نداشت، قبایل و طایفه‌ها در جای‌جای کشور برای خودشان حکومت مستقل محلی تشکیل دادند و مثل همین آقای علم‌الهدیٰ در مشهد «اعلام خودمختاری» نمودند و قوم و طایفه خودشان را حاکم بر مردم آن دیار کردند!
امروزه آقای علم‌الهدیٰ امام جمعه مشهد درباره ممنوعیت کنسرت‌های قانونی و ممنوعیت جذب توریست خارجی(!) در خطه مشهد گفته: « هر کسی کنسرت می‌خواهد از مشهد ما برود!» آیا او با این اظهارات، بحث خودمختاری و فدرالیسم را (از دید خودش لابد فدرالیسم مذهبی را) شروع کرده است؟! روزنامه اطلاعات هم شهرهای قم و مشهد را بخاطر «وجهه زیارتی‌شان» مستثنی دانسته و با دادستان و امام‌جمعه مشهد همراهی کرده است. امام‌جمعه مشهد همچنین چندی قبل در سخنانی عجیب گفته بود: امام‌جمعه هر شهر «امامزاده» آن شهر است!
شاید علم‌الهدیٰ با اجازه رهبر این حرفها را زده و شاید هم مأموریت دارد تا دوباره بحث «ملوک‌الطوایفی» را در اندازد. وگرنه تا حالا حتی صحبت از خودگردانی استانها هم «خط قرمز» جمهوری‌ اسلامی بوده و بسیاری را بخاطر همین اتهام خودمختاری کشته‌اند.
نتیجه‌گیری منطقی همین است. قاعدتاً وقتی حجت‌الاسلام احمد علم‌الهدیٰ «نماینده ولی فقیه»؛ قوانین دولت قانونی را رد می‌کند و وزیر ارشاد دولت هم با ضعف و بی‌چاره‌گی تسلیم ایشان می‌شود و عقب‌نشینی می‌کند؛ پس لابد «نظر رهبری» هم بر طایفه‌سالاری است.
به عبارت دیگر؛ اگر سرپیچی از قوانین دولت مرکزی توسط علم‌الهدیٰ «حلال و مجاز» شده، لابد رهبر و حکومت هم مایل هستند تا بحث درباره «خودمختاری استانهای کشور» آغاز شود! و این البته یک رخداد تاریخی است! آن هم در کشوری که بخاطر تمرکزگرایی، از استانهای دیگر غفلت می‌شود و در برخی از استانها، خودگردانی و فدرالیسم «طرفدارانی» دارد که حالا با اقدام علم‌الهدیٰ راحت‌تر می‌توانند ابراز نظر کنند! اما آیا آقایان فکر تبعاتش را هم کرده‌اند؟ شک دارم.
به هر حال یادمان باشد ورود آقای علم‌الهدیٰ به مقوله خودمختاری و (فدرالیسم) را هرگز فراموش نکنیم. نتیجه خوب و یا تبعات بد این طغیانگری علم‌الهدیٰ (چه کشورمان خدای نکرده به سوی «تجزیه» برود و یا نه، مثل ایالات متحده آمریکا «فدرالیسم موفقی» بسازد!) همه را باید بنام احمد علم‌الهدیٰ «نماینده ولی‌فقیه در خراسان رضوی» گذاشت که برای اولین بار، سنگ‌بنای این طغیانگری را از مشهد آغاز کرده و از «بالا» هم نهیبی به او نزده‌اند.
من که باور ندارم رهبر و مسئولان نظام از «فراگیر شدن» این سرکشی و طغیان علم‌الهدیٰ نسبت به مجوزهای قانونی دولت و از «تبعات امنیتی» این اعلام خودمختاری بی‌خبر باشند. که اگر باخبر بودند و حتی «تصور تبعات» چنین رفتاری را می‌کردند، بدون درنگ باید واکنشی محکم به او نشان می‌دادند. نتیجه اینکه اگر واکنشی نشان نداده‌اند یعنی اقدامات علم‌الهدیٰ از «بالا» تأیید شده. بماند که اگر تب خودمختاری به «متن جامعه» و سایر استانها برسد، حکومت هم به «عرق» بدی خواهد نشست! قضیه اخیر «دعوای آب» در میان هموطنان نمونه ساده‌ای برای درک اهمیت این موضوع است.
برگردیم به تاریخ. اولین قربانی هرج و مرج خود حکومت بود و «سلسله چوپانیان» (آل چوپان) قربانی رفتار خویش شدند. مطمئنم در آن زمان هم یک بابایی مثل علم‌الهدیٰ از سر سادگی و خیلی بی‌موقع «نی جدایی» زده بود که اول دامن سلسله چوپانیان و بعد دامن ولایات را گرفت و «ملوک‌الطوایفی» راه افتاد و هرج‌ومرج در ایران بالا گرفت!
در پرانتز بگویم فدرالیسم، یکی از دستاوردهای بشر برای تقسیم قدرت بین ولایات اما زیر یک پرچم متحد است. چیزی که در ایران مصیبت‌زده امروز، به هرج‌ومرج خواهد انجامید متأسفانه. پس بحث درباره آن را به وقتش واگذار کنیم. با همه اینها، من شخصاً با تقسیم ثروت و قدرت در استانهای ایران موافقم. ولی در عین حال می‌دانم در ایران کنونی، طغیان و سرکشی امثال علم‌الهدیٰ فقط به همه‌گیری این رفتارها می‌انجامد و باعث «تجزیه و جنگ داخلی و نابودی کل مملکت» می‌شود. و البته قربانی اول خود حاکمیت خواهد بود.
لابد مقامات نظام می‌دانند که به مصداق حدیث «الناس علی دین ملوکهم» {مردم از روش حاکمان الگو می‌گیرند} هزینه‌ها و تبعات بعدی اظهارات امثال علم‌الهدیٰ در متن جامعه، بر عهده رهبری و سران نظام خواهد بود. اگر این را می‌فهمند، جلوی یکه‌تازی او را بگیرند. و اگر این را هم نمی‌فهمند که هیچ!
پناه می‌بریم به خدا که ایران را از خطر تجزیه و هرج‌ومرج و طایفه‌سالاری امثال علم‌الهدیٰ‌هاٰ حفظ کند.
بابک‌داد
پنجشنبه ۲۸ مرداد۹۵
پاریس

کانال تلگرام
www.telegram.me/babakdad

توئیتر 
www.twitter.com/babakdad1

فیسبوک
www.facebook.com/babakdad.page

۱۳۹۵ مرداد ۲۷, چهارشنبه

معنای «ایجاد پایگاه نظامی بیگانه در خاک ایران»!

کنایه تلخ منتظری: 
♦️«تقدیم پایگاه هوایی همدان» به روسیه یعنی «هممون ...»!♦️
خب، از حکومتی که حتی به «قانون اساسی ناقص» خودش هم وفادار نبوده و نیست، آیا می‌توان انتظار داشت که اصول آن را رعایت کند؟!
من در آذرماه پارسال (۱۳۹۴) بعد از سفر ولادیمیر پوتین به تهران، درباره رفتار حقارت‌بار و «کرنش سران نظام» در برابر پوتین و ابرقدرت شرقی مطلبی نوشتم که شاید امروز بهتر خوانده شود. امروزی که با گستاخی، ایران را به مستعمره و حیاط خلوت روسیه تبدیل کرده‌اند. امروزی که بر خلاف اصل ۱۴۶ قانون اساسی، پایگاه نظامی هوایی همدان را به هواپیماهای جنگنده روسی تقدیم کرده‌اند! و چه شرّها و گرفتاری‌هایی که در پس این واگذاری پایگاه نظامی در راه است و دامن مردم ما را خواهد سوزاند.
بخشی از یادداشت ۲۹ آذرماه ۹۴ :
🔸{یکی‌یکی از بین رفتند؛ «شعارها و آرمان‌های!» انقلاب ۱۳۵۷ را می‌گویم‌. همان آرزوهای بلندی که حالا دیگر شبیه «قصه و شوخی تلخی» شده‌اند که هیچکس حتی حاضر نیست بازگوی‌شان کند و مردم هم نمی‌خواهند حضور در چنان انقلابی را گردن بگیرند‌.
«آرمان‌هایی» مثل: آزادی، استقلال، رأی ملت، عدالت، برابری، مبارزه با تجملات و اشرافی‌گری حاکمان، … اینها و بسیاری شعارهایی جذاب دیگر، حالا جملگی بر باد رفته‌اند. و دیگر فقط یک «پوستهٔ چروکیده و خشک» از آن آرمان‌های بلند باقی مانده است.
اکنون ایران به بازیگر منطقه‌ای و «پیاده‌نظام  روسیه‌ی کبیر!» تبدیل شده و به پشتوانه روسیه، برای این و آن خط‌و‌نشان می‌کشد‌. امروزه تهران، حیاط خلوت آقای ولادیمیر پوتین است.} / بخش اول
☑️ نه اینکه فقط به رهبر انتقاد کرده باشم. «دولت تدبیر!» هم در این مسیر، کارهایی برخلاف منافع ملی ما کرد. این چندخط را هم از آن نوشته بخوانید که متاسفانه در «هر دو مورد» پیش‌بینی‌ها درست از آب در آمدند:
🔸{ در دولت هم وضعیت بر همین مدار است. رئیس‌جمهور اعلام کرده: ایران قصد ندارد جای روسیه را در بازار گاز اورپا بگیرد! حال آنکه ما بیشترین ذخایر گازی جهان را داریم و از اوکراین و ترکیه تا کشورهای دیگر اروپایی، همه مشتریان بالقوه این «گاز فرّار» هستند. اما برای آنکه روسیه را نرنجانیم، این بازار را هم خالی می‌کنیم! دیر نیست که از حقوق مسلم ایران در دیرکرد تحویل سامانه پدافندی که بالغ بر «چهار میلیارد دلار» می‌شود بگذرند، تا رضایت پوتین را بیشتر جلب کنند!} /بخش دوم
☑️ بعدتر از آذرماه پارسال دیدیم که دولت از هر دو حق مسلم ایران در گاز و شکایت از بدعهدی روسیه گذشت و حالا هم در برابر نقض اصل ۱۴۶ قانون اساسی «خفقان» گرفته‌ است!
آقای روحانی به عنوان رئیس‌جمهور قسم خورده «پاسدار قانون اساسی» باشد. و اصل ۱۴۶ «مخالفت صریحی» با واگذاری هرگونه پایگاه نظامی به خارجی‌ها دارد. 
در انقلاب ۵۷ قرار بود «نه شرقی و نه غربی» باشیم. اما حالا هم به غرب محتاجیم و هم برای شرق تبدیل به یک سرباز حقیر شده‌ایم. و این یعنی…؟!
به قول آقای منتظری در نوار صوتی؛ «وقتی مسئولان نظام دارند برخلاف قانون و آنچه قبلاً گفته‌اند عمل می‌کنند؛ انگار دارند می‌گویند: قبلاً «هممون گ... خوردیم!!»
چه‌قدر مثال می‌شود پشت هم آورد از عقب‌نشینی مکرر نظام و دولت از وعده‌های قبلی‌شان. و این تک‌جمله کنایه آمیز و تلخ زنده‌یاد منتظری چقدر گویاست.
[بابک‌داد]
چهارشنبه ۲۷ مرداد ۹۵
 ۱۷ اوت ۲۰۱۶
پاریس
⏬ متن آن یادداشت را درباره استقلال از دست رفته ایران در لینک زیر می‌توانید مطالعه کنید.
http://babakdad.blogspot.fr/2015/12/blog-post_20.html
◀️ تلگرام بابک‌داد
www.telegram.me/babakdad

۱۳۹۵ مرداد ۱۸, دوشنبه

درباره دکتر بختیار؛ فرصتی که درک نشد!


🔹درباره دکتر بختیار🔹
♦️«تاریخ» را دوباره بخوانیم!♦️
سن من قد نمی‌دهد درباره آقای بختیار به خاطرات شخصی‌ام مراجعه کنم. اما با نگاهی به مطالب و مستندات تاریخی به نظرم بختیار شبیه آخرین شانس قبل از انحطاط و سقوط بود. نخست‌وزیر شدن او (که از پیروان مصدق و از مخالفان شاه بود) بهترین نشانه کرنش شاه در برابر خواسته مردم معترض بود؛ گرچه بسیار دیر شده بود.
اگر فقط چندماه زودتر از نیمه دی‌ماه ۱۳۵۷ شاه پست نخست‌وزیری را به بختیار پیشنهاد داده بود، او می‌توانست بهترین پل و یک «رابط متعادل‌کننده بین مردم معترض و حکومت» باشد. یا امید تغییری باشد به سوی نقش‌آفرینی بیشتر مردم در تصمیم‌سازی‌ها. او می‌توانست آب سردی باشد بر آتش عصبیت‌ها و اگر «فضایی و زمانی» می‌داشت برای آرام کردن جامعه، از تجربیات خود در دوران زنده‌یاد مصدق و سالها همزیستی با بدنه مردم می‌توانست بهترین استفاده‌ها را بکند.
اما نیمه دی‌ماه دیگر دیر شده بود. شاه اندکی بعد به سفر رفت و دولت بختیار چهل روز بیشتر تا سقوط کل نظام فاصله نداشت. در آن پیچ آخر، مگر معجزه‌ای می‌توانست کشور را از تندباد انقلاب رهایی دهد. دهها دلیل هست که مردم در آن زمان اندک و در آن زمانه‌ی شلوغ نتوانستند فهم درستی از شخصیت و کارنامه شاپور بختیار پیدا کنند و از این آخرین فرصت بهره بگیرند.
بختیار بعد از شش ماه زندگی مخفی در ایران، عاقبت به فرانسه رفت و بعد از یک ترور نافرجام، عاقبت در ششم اوت ۱۹۹۱ (۱۵ مرداد ۱۳۷۰) به همراه ملازم و دوستش سروش کتیبه توسط مأموران جمهوری اسلامی در منزل خود در سورن پاریس «دشنه‌آجین» شد.
ماه اوت اوج تعطیلات تابستانی فرانسوی‌هاست و شهر بسیار خلوت است. وزیر وقت اطلاعات (علی فلاحیان) به رئیس‌جمهور هاشمی‌رفسنجانی خبر قتل آقای بختیار را داد. بر اساس کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی: «یک روز قبل» از کشف اجساد بختیار و کتیبه توسط پلیس!
و مطبوعات فرانسه در هشتم اوت، روزی مثل امروز خبر ترور آخرین نخست‌وزیر ایران قبل از انقلاب را منتشر کردند.
در اولین سال آمدنم به پاریس، در اوت ۲۰۱۰ به مراسم سالگرد ترور دکتر بختیار بر سر مزارش در مونپارناس رفتم و آنجا با چند تن از شخصیت‌های میهنی نازنین که قبلاً نمی‌شناختم، آشنا شدم و بعدها بسیار بیشتر درباره افکار شاپور بختیار آموختم.
روی آرامگاه او بیتی از حافظ شیراز بود که همیشه دوستش داشته‌ام. بعدها بیماری مانع شد در مراسم سالگرد ایشان شرکت کنم. شعر مزار از غزل «بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم» انتخاب شده بود:
«روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق؛
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم!»
امیدوارم به نقطه‌ای از پختگی و درک برسیم که بتوانیم «تاریخ» را با نگاهی دوباره و بدون تعصب بخوانیم و از آن برای تکرار نکردن خطاها بیشتر بیاموزیم.
روحش در آرام باد.
بابک‌داد
دوشنبه هشتم اوت ۲۰۱۶ ، ۱۸ امرداد ۱۳۹۵
پاریس

کانال تلگرام
توییتر
فیس‌بوک

۱۳۹۵ مرداد ۱۷, یکشنبه

خودکشی «وجدان»!

♦️ خودکشی وجدان! ♦️
مقدمه: اصولاً نظر مثبتی نسبت به احزاب «دولت‌ساخته» چه مشارکت یا کارگزاران ندارم و انتقاداتم از آنها در کارنامه مطبوعاتی‌ام وجود دارد. با این حال، این یادداشت ارتباطی با نظرم درباره این حزب ندارد و فقط درباره اتفاق تلخ اخیر است.
🔹خبر: یک مدیر امور مالی و اداری (حزب کارگزاران سازندگی) بخاطر عدم دریافت حقوق متوسط دو میلیونی و احتمال بیکاری و شرمساری نزد خانواده‌اش، ناامیدانه خود را در محل این حزب حلق آویز کرد و درگذشت.
خبری دردناک و «قابل‌تأمل»؛ یک «مدیر مالی» که بازنشسته شهرداری تهران هم بوده، احتمالاً بدون ناخنک‌زدن به بیت‌المال، حالا در میانسالی همچنان «مستأجر و هنوز نیازمند شغل و حقوق ماهانه» است. او به عنوان مدیر مالی در دو سال اخیر در حزب کارگزاران مشغول بوده، اگر در دوران کار در شهرداری و این دو سال در حزب و… فقط یک ذره «وجدان» و «اخلاق» خود را نادیده گرفته بود، و اگر چندباری «صفر و یک ارقام مالی» را جابجا کرده بود، بار خود را بسته بود. و تازه در این بلبشو، چه کسی می‌فهمید؟! حالا هم لابد آنقدرها داشت که نگران بیکاری و عدم دریافت حقوق دومیلیون تومانی‌اش نباشد. تعطیلات برود به ویلای خود و لم بدهد و آفتاب بگیرد. اما او لابد چنان نکرده بود که حالا «نیازمند» این شغل کوچکش بود.
به نظرم امثال او قربانی وجدان و اخلاق خویش می‌شوند. او می‌توانست لابی کند. با بزرگان ارتباط بگیرد و یک جوری بار خود را ببندد!! اما نکرد. نسل و تیره‌‌ی این قبیل آدمهای ناب و اصیل در حال انقراض‌اند.
به باور من چه حزب کارگزاران و یا هر مجموعه‌‌ای؛ وقتی نتوانسته چنین مدیر مالی پاکدست و باوجدانی را نگه دارد و حفظ کند، یک جای کارشان بدجوری می‌لنگد!
برای خانواده مرحوم «بیژن سلطانی» صبر و احساس غرور و سربلندی برای «شرافت» چنین پدر عزیزی آرزو دارم.
و برای مسئولانی که امثال این مرد محترم و افراد پاکدست و شریف را قدر نمی‌دانند، اندکی «درایت و تدبیر و انصاف» آرزو می‌کنم. 
من طبعاً آن مرحوم (آقای سلطانی) را نمی‌شناسم و این یادداشت را «بر اساس اخبار موجود» نوشته‌ام. با اطلاعات موجود و این وصیت نامه و دستخط، خودکشی او را تمثیل تلخی می‌دانم از «قربانی‌شدن شرافت و وجدان» در پای بی‌تدبیری کلانی که جامعه ما را قربانی کرده است. قربانی شدن انسانی قانع آن هم در زمانه‌ای که «گوهر شرف» و قناعت حسابی کمیاب شده است. 
روحش در آرام باد.
[بابک‌داد]
🔹
کانال تلگرام
توییتر
فیس‌بوک 

۱۳۹۵ مرداد ۱۶, شنبه

اعدام «قهرمان هسته‌ای» و تأملی درباره ترورهای دانشمندان!


• خبر: ایران «قهرمان اتمی» خود را اعدام و مخفیانه دفن کرد. «شهرام امیری» برخلاف حکم قضایی‌اش اعدام شد! 
 شهرام امیری که جسد او را قبل از دفن دیده، از «رد طناب دار» بر گردن او سخن گفته است. و از اعدام شهرام در نقطه‌ای مجهول. نیروهای امنیتی، جسد او را سپس به کرمانشاه منتقل و مخفیانه دفن کرده‌اند.
شهرام امیری نه آنطور که «حسن قشقاوی» مقام سابق و فعلی وزارت خارجه در ابتدای ناپدید شدن او گفت «یک بازرگان و تاجری جوان» بود، و نه آنگونه که خودش در موقع بازگشت به ایران ناچار شد در اخبار شبکه دو بگوید: «توسط آمریکا ربوده شده بود» زیرا به محض آنکه وزارت اطلاعات او را تهدید به آزار خانواده‌اش کرد، توانست خود را به دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن تحویل دهد و بازگردد.
او متخصص ایزوتوپ در دانشگاه مالک‌ اشتر وزارت دفاع بود که در سفر عمره سال ۸۸ ناپدید شد. داستانهای متفاوتی درباره ربایش یا پناهندگی و همکاری اطلاعاتی شهرام امیری با دولت آمریکا منتشر شد. او عاقبت خبر داد که در این مدت اسیر آمریکایی‌ها بوده است. بعدها معلوم شد وزارت اطلاعات احمدی‌نژاد، پسر و همسر و خانواده او را تا یک ماه در مکانی به گروگان گرفته‌اند و در مکالمه‌هایی او را تهدید کرده‌اند که اگر خودش را به دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن تحویل ندهد، به پسرش آسیب خواهند زد. کوتاه مدتی بعد از آن، شهرام امیری ناگزیر خود را تسلیم کرد.
در نمایش بازگرداندن او، مقامات دولتی و حکومتی سعی کردند یک «پیروزی ساختگی» برای جمهوری اسلامی ایران بسازند. حسن قشقاوی که نماد «تزویر دیپلماتیک» جمهوری اسلامی است، این بار هم تاج گلی را بر گردن این «قهرمان هسته‌ای» آویخت و نظام اسلامی ادعا کرد که بار دیگر پوزه استکبار به خاک مالیده شده است. اما چهره امیری و خانواده‌اش گویای چیز دیگری بود؛ بازگشت اجباری و سرنوشتی هولناک!
شهرام امیری حدود دو هفته بعد از ورودش، در گفتگوی ویژه خبری شبکه دو حاضر شد و داستانهای متناقضی از زمان و مکان و شکل ربایش خود بازگو کرد که تکه‌های آن با هم جور در نمی‌آمد و بر ابهام‌ها می‌افزود. رفتار مجری هم با او بسیار شبیه به رفتار بازجویان امنیتی بود و گهگاه اظهارات او را «تصحیح» می‌کرد.
چیزی که در آن مصاحبه مشهود بود، حالت عصبی و لرزان شهرام امیری و بخصوص شدت عرق‌ریزی او بود که از وضعیت خاص و تحت‌فشار بودنش حکایت می‌کرد.
آن مصاحبه فقط باعث شد ظن قبلی درباره بازداشت شهرام امیری تقویت شود. خانواده او کمی بعد خبر دادند که شهرام امیری در پادگان جی تهران در انفرادی و تحت فشار است.
بی‌اطلاعی خانواده امیری از او ادامه یافت و عاقبت خبر محکومیت او به ده سال حبس و تبعید به خاش رسماً اعلام شد. با این حال، حبس او هم در مکانی نامعلوم سپری می‌شد تا دسترسی به او از طریق هم‌سلولی‌ها هم ناممکن باشد.
هفته قبل در آخرین دیدار شهرام امیری، او به مادرش خبر داد که قرار است اعدام شود. صبح روز چهارشنبه ۱۳ مرداد در مکانی نامعلوم «قهرمان هسته‌ای» جمهوری اسلامی اعدام شد و جسدش به کرمانشاه منتقل و مخفیانه دفن شد.
با اعدام شهرام امیری اکنون پرسش‌ها بیشتر از قبل هستند. مهمترین پرسش اینکه چرا جمهوری اسلامی با قهرمان هسته‌ای خود چنین کرد؟ و اگر شهرام امیری چیزی غیر از یک قهرمان هسته‌ای بود، چرا درباره او دروغ‌ گفتند و چرا این منبع اطلاعات را سر به نیست نمودند؟ و تا اینها شفاف نشوند، مورد شهرام امیری برای همه وفاداران به حکومت اسلامی، یک «آینه عبرت» خواهد ماند.
یک نکته واضح است؛ شهرام امیری از پشت پرده بسیاری مسائل اتمی ایران و اهداف آن خبردار بود. آن اندازه که با گروگانگیری خانواده‌اش، او را وادار به بازگشت و تسلیم کردند. و صدها نکته در ابهام است.
بخش بزرگی از آن ابهام‌ها؛ بیرون از محل دفن شهرام امیری است و روزی بالاخره فاش خواهند شد.
تا آن زمان، می‌شود درباره «ترور دانشمندان هسته‌ای» در سالهای دولت احمدی‌نژاد از زاویه دیگری غیر از «خبرهای رسمی» هم فکر کرد! 
[بابک‌داد]
تلگرام
توییتر
فیس‌بوک همگانی

۱۳۹۵ مرداد ۱۱, دوشنبه

پورن‌گیت سپاه!


خبر اول: چند روز قبل خانم «کندی چارمز» candy-charms بازیگر مشهور فیلمهای پورنوگرافی، خبر داد که طی دو هفته اقامت در ایران، عمل جراحی زیبایی دماغ انجام داده و حالا به کشور محل زندگی‌اش برگشته است.
خانم پورن‌استار عکسی با حجاب از خود در تهران بر روی اینستاگرام خود منتشر کرده است!
نکته: کنترل مبادی مرزهای فرودگاهی کشور در اختیار سپاه پاسداران است. با این حال درباره ورود این بازیگر به ایران، سایت وابسته به سرلشگر محسن‌رضایی به جای پرسش از سپاه، از وزارت خارجه انتقاد کرده که «چطور به این خانم ویزا داده‌اند؟ و تحت عنوان چه شغلی با ورود او به ایران موافقت کرده‌اند؟!» که اگرچه پرسش درستی است. اما تابناک هیچ اشاره‌ای به غفلت و یا «نقش سپاه» در مرزبانی فرودگاهی کشور نکرده است.
خبر دوم: ماه قبل صداوسیما در فیلم تلویزیونی سپاه بنام «در عمق ناکامی» از نحوه تعقیب و مراقبت و دستگیری دو فرد بعنوان «عامل داعش در تهران» توسط نیروهای امنیتی سپاه خبر داد. در فیلم ادعا شد این دو نفر «ششصد هزار یورو!!» از خارج(کجای خارج؟!) دستمزد گرفته‌اند تا در پنجاه نقطه تهران بمب منفجر کنند. اما طبق معمول با هوشیاری به‌موقع سپاه، در «عمق خاک ایران» و در حالی که در خانه خوابیده‌ بودند، دستگیر و ناکام شده‌اند!
نکته: مشخصات این دو نفر هم اعلام نشد و داعش هم لابد هرچه فکر کرد، آنها را به جا نیاورد تا مسئولیت‌شان را قبول کند! برخلاف همه جای دنیا، غالباً در ایران نه نام و نه نشان عوامل داعش و «دهها تروریستی» که دستگیر می‌کنند؛ اعلام نمی‌شود.
این دو خبر را که کنار همدیگر بگذاریم می‌بینیم بدون اطلاع سپاه، ظاهراً حتی یک ترقه را هم نمی‌توان وارد کشور کرد و ما هم اینها را «باور» می‌کنیم و از عزیزان سپاه بابت امنیت مردم هم ممنونیم. سئوالی هم نمی‌کنیم که پس دهها تن مواد مخدر چطور وارد و خارج می‌شود؟
اما این وسط، خانم بازیگر چطور از فرودگاه وارد ایران شده؟ یعنی سپاه او را دیده و با رأفت اسلامی اجازه داده یک پورن‌استار مشهور برای عمل زیبایی به ام‌القرای اسلام وارد شود؟ این رأفت اسلامی شامل حال مردم خودمان هم می‌شود؟ این که اعتراف مفتضحانه‌ای است اگر سپاه قبول کند اطلاع داشته است.
در فیلم «در عمق ناکامی» گفته شد که به محض عبور افراد تروریست از «جدار» مرزهای ایران، چشمان تیزبین برادران سپاه آنها را رصد و لحظه‌به‌لحظه تعقیب کردند تا آنها را در «عمق!» به دام بیاندازند. بحث «جدار و عمق» هم خیلی فنی و عالی و مقبول بود! اصلاً با دیدن همین فیلم، باور کردیم که سپاه بهترین نیروی امنیتی کل جهان است. فقط چون «کنترل مبادی مرزی و فرودگاهی» در انحصار سپاه است، چند سئوال درباره سفر این بازیگر فیلمهای پورنو به «ام‌القرای جهان اسلام» باقی می‌ماند:
۱- سپاه که در فرودگاهها حتی از ورود و خروج عادی‌ترین افراد (از متهم چک برگشتی تا فرزند نوجوان یک وکیل) هم باخبر است و از تردد آنان ممانعت می‌کند، چگونه «ورود» این خانم بازیگر به ایران را توجیه می‌کند؟ نگویید سپاه از حضور ایشان مطلع بوده که گفتم این اعتراف مفتضحانه، سنگ بنای اسلام را بدجوری می‌لرزاند و شرافت برادران هم بدجوری لکه‌دارتر می‌شود.
سپاه و اطلاعات از دو هفته حضور این خانم در تهران و جراحی او هم باخبر نشده‌اند. وگرنه بدون شک او را به قول خودشان صید می‌کردند. (خدا را شکر که چنان نشد و ایشان بدون مشکل از ایران رفت، وگرنه برای «مبادله زندانیان» کار خیلی گره می‌خورد!) اما وقتی با این همه ید و بیضای امنیتی از ورود و حضور و «خروج» این بازیگر بیخبر بوده‌اند، آیا نباید «صلاحیت امنیتی» سپاه و نیروهای امنیتی آن را زیر سئوال برد؟ در هر کشور دیگری این «پورن‌گیت» و حفره امنیتی موجب برکناری چندین فرمانده و مقام امنیتی می‌شد.
آیا این همه «ناکامی در عمق!» از طرف «هوشمندترین نیروی امنیتی جهان» یعنی سپاه پاسداران پذیرفتنی است؟! اگر آری، پس آن همه اخبار متعدد از دستگیری تروریست‌های نامرئی در لب مرزها «یک مشت ادعای پوچ» است؟
سپاه یا باید ناتوانی امنیتی خود را بپذیرد و یا ناگزیر است درباره اتهام «حفره‌های امنیتی» و بعدتر درباره موضوع قاچاق انسان با شفافیت سخن بگوید. شایعه رفت و آمد رهبران گروههای القاعده و طالبان و تجارتی که می‌گویند سپاه با انتقال جنگجویان افراطی از آسیای میانه (چچن و …) به سوریه می‌کند… در این مجموعه قابل بررسی است.
مورد خانم پورن‌استار یا «پورن‌گیت سپاه» تشت رسوایی این نهاد فراقانونی را از بام انداخته است. آنها یا در کنترل امنیت مرزی فرودگاهها ناتوانند و یا شریک رفت‌و‌آمدهای غیرمتعارف هستند.
این وسط با «جهان اسلام» چه می‌کنند؟ اگر ملتهای مسلمان بپرسند آیا «ام القرای جهان اسلام» و پایتخت حکومت نایب امام‌زمان؛ چطور محل «جراحی زیبایی» و آمادگی و برجسته‌سازی اندام بازیگر فیلمهای پورنو برای افعال حرام است؟! سپاه و نظام چه پاسخی دارند؟
اگر در مورد شایعه جدی «نقش برخی سرداران سپاه در ترانسفر تن‌فروشان ایرانی» به آسیای میانه و کشورهای خلیج‌فارس سئوال کنند، پاسخ «روشن و مستند» سپاه چیست؟ هنوز کمر نظام اسلامی بخاطر موضوع تجاوزهای جنسی در کهریزک راست نشده و حتی «مسلمانی» مقامات نظام و سپاه در جهان اسلام زیر سئوال است. حال با اتهام همدستی با باندهای قاچاق انسان آن هم «در عمق ناکامی امنیتی» چه می‌کنند؟
۲- پرسش بعدی درباره توانایی نفوذ داعش به ایران است. اگر سپاه از حضور این خانم در ام‌القرای جهان اسلام «بی‌خبر» بوده که وای بر مردم ما و امنیت‌شان! وقتی ایشان توانسته با آن «هیبت شاخص» از جلوی چشم برادران در فرودگاه بگذرد، پس ببینید خداوند چه معجزه‌ای کرده که تا حالا تروریست‌های داعش نتوانسته‌اند «و یا نخواسته‌اند!» که وارد کشورمان بشوند. (در مجالی دیگر باید بحث کنیم و بپرسیم که آیا داعش نمی‌تواند و یا «نمی‌خواهد» وارد ایران شود؟!)
از طرفی اگر برادران سپاه از حضور این بازیگر «مطلع» بوده‌اند و در قبال دریافت پول یا «هر چیزی» به او اجازه داده‌اند تا از خدمات پزشکی ایران استفاده کند، وای بر «جهان اسلام» که دلش به ایمان ولی‌فقیه و سردارانش خوش است که از این جور «نان‌ها» می‌خورند.
چوب دو سر طلا همین است دیگر. حضور این بازیگر در هر حالتی، نشان از این واقعیت دارد که سپاه یا برای پول و یا برای اهداف تجاری دیگر، مشغول ترانسفر انواع «مسافران قاچاقی» از گیت فرودگاههای کشور است. بر و بچه‌ها و رهبران طالبان که دیگر با «تاکسی» از مرزهای سیستان و بلوچستان تردد می‌کنند! پس ادعای اخیر منابع اطلاعاتی جهان درباره «حضور رهبران القاعده و طالبان» در ایران بی‌راه نیست. حالا معلوم نیست این همه اقدامات قاچاقی برادران سپاه آیا با اجازه و زیرنظر «رهبر معظم» است؟ و یا این «بخبری» را هم باید بر فهرست «بی‌کفایتی‌های» آقای خامنه‌ای اضافه کنیم؟
در هر صورت، «سلفی یادگاری» خانم پورن‌استار مشهور در سفرش به تهران، بدجوری موجب رسوایی سردارانی شده که معلوم نیست چه نقل و انتقالات غیرقانونی و چه جرایم سازمان‌یافته‌ای را در مرزهای فرودگاهی و زمینی کشور انجام می‌دهند. و یا دچار چه خواب غفلتی هستند و امنیت مردم در چه خطر بزرگی است.
سئوال همچنان باقی است و هر جوابی به آن بدهند، یا اعتراف به «شکست امنیتی» است و یا اذعان به «فساد سازمانی» سپاه پاسداران.
سئوال مشخص است: «سپاه که مدعی پاسداری از ارزشهای انقلاب اسلامی است؛ آیا از ورود و حضور این پورن‌استار مشهور به ایران مطلع بوده یا نه؟» لازم است این نهاد فراقانونی این‌بار بدون فرافکنی، درباره مسئولیت خودش در «مرزهای فرودگاهی» پاسخ بگوید؛ نه اینکه توپ را به زمین دیگری بیاندازد. 
سپاه یا باید به «ناکامی امنیتی» خود اعتراف کند و بگوید این خانم را ندیده‌، که آن وقت تمام ادعاهایش درباره «رصد اطلاعاتی و امنیتی!» زیر سئوال می‌رود.
و یا باید بپذیرد که از حضور این خانم مطلع بوده، که علاوه بر پاسخگویی اخلاقی به مردم و نیروهای «ارزشی» و کفن‌پوشان، باید همچنین به اتهام جدی سرویس‌های اطلاعاتی درباره «ترانسفر و پذیرایی از رهبران گروههای تروریستی» هم جواب قانع‌کننده‌ای بدهد. عبور و مرور آدمهای خیلی مهمتری که تردد و حضور آنها در کشورمان، برخلاف امنیت ملی ماست. کسانی نظیر سرکرده طالبان که چندی قبل بعد از خروج از ایران و در یک تاکسی کشته شد.
مورد عجیب خانم کَندی‌چارمز در ایران یا «پورن‌گیت سپاه» فقط سرنخ «ناکامی امنیتی سپاه» و یا شاید «کامیابی‌های تجارت‌های سیاه!» این نهاد را فاش کرده است. و همین دو شاخه ناکامی؛ یعنی «شکست امنیتی» و یا «فساد سازمانی» برای برادران قاچاقچی رسوایی کمی نیست.
دقت کنیم پورن‌گیت سپاه لابلای خبرهای زرد «دیاثت یالثارات!» گم نشود. برادران قاچاقچی باید جواب بدهند.
بابک‌داد
دهم مرداد ۹۵
تلگرام 
توییتر
فیس‌بوک  

۱۳۹۵ مرداد ۸, جمعه

جهان پیر است و بی بنیاد…

• جهان پیر است و بی‌بنیاد… •
🔹اول: باورت می‌شود ۱۵ روپیه (حدود ۳۰ سنت، ۷۰۰ تومن) باعث قتل یک زن و شوهر شود؟! در هند؛ زن و شوهری از طبقه فقیر «دالیت» در روستایی در ایالت اوتار پیرادش، به مغازه‌داری بخاطر پول بیسکویت بدهکار بودند. مغازه‌دار که از طبقه اجتماعی بالاتر اجتماعی است، به آن دو فشار می‌آورد تا ۱۵ روپیه‌اش را پس بدهند و آنها قول می‌دهند شب موقع برگشت از کار، بدهی خود را بپردازند. اما مشاجره بالا می‌گیرد و مغازه‌دار عصبانی، سر مرد بدهکار را می‌بُرد و با تبر همسر او را هم به قتل می‌رساند! باورت می‌شود؟!
🔹دوم: هنوز در شوک کشتار مردم مظلوم افغانستانی در تظاهرات آرام‌شان برای «جنبش روشنایی» بودیم که بیش از هشتاد تن قربانی یک انتحاری شدند. در قامشلی سوریه که منطقه‌ای کردنشین است، انفجاری دیگر جان دهها تن را گرفت. تصویر دو دختر دوقلوی خردسال و نازنین کُرد در فضای مجازی منتشر شده که والدین خود را در آن انفجار از دست داده‌اند.
هر دو انفجار را داعش انجام داده؛ به نام دین و خدا! گاندی می‌گوید: انسانیت، خود یک دین است. چقدر جای آئین انسانیت این‌روزها خالی است.
🔹سوم: صبح دوشنبه در شهری خلوت نزدیک روئن نورماندی، دو جوان اسلامگرای داعشی وارد کلیسایی می‌شوند و پنج تن را گروگان می‌گیرند. یک خواهر راهبه را مجروح می‌کنند و به کشیش پیر و مهربان کلیسا «پدر همل» می‌گویند در محراب زانو بزند. سپس از پشت، سر او را از تن جدا می‌کنند! تروریست‌ها دقایقی بعد هنگام فرار توسط پلیس ویژه کشته می‌شوند اما شوک و رنج، سراسر فرانسه را فرا گرفته است. داعش باز هم پشت این جنایت است.
🔹چهارم: و در ایران مصیبت‌زده خودمان «آتش‌سوزی زنجیره‌ای» در مراکز نفتی و پتروشیمی و مراتع و جنگلها ادامه دارند. و نهال جان آدمها هم در حال سوختن مدام است.
یکی مانند شاعر جوان اهوازی «ابراهیم عالی‌پور» خسته و بریده از رنج‌هایی که تابشان را ندارد، جایی توقف می‌کند، شیشه خودرویش را بالا می‌کشد و لوله اسلحه را در دهان می‌گذارد و شلیک می‌کند. خونش نه بر سقف ماشین، که گویا بر دنیای زشت و غیرانسانی اطراف می‌پاشد. همچون دشنامی، همچون نفرینی!
و دیگرانی هم در آتش «بی‌خیالی و روزمرگی» خود و جامعه اطرافشان می‌سوزند؛ تا کِی حرکت چرخ این دنیای نامُراد به آخر برسد؟!
🔹همه در انتظار «گشایش» فروبستگی معمایی هستیم که شاید خودمان بخشی از «راه‌حل» آن باشیم. همه؛ چه در هند و افغانستان یا فرانسه و سوریه و ایران. چه توفیری دارد مگر؟ آدمی؛ روزگاری آنچنان قدرتمند بود که جهان و خویش را به سمت سعادت و پایداری ببرد. و امروز از خود می‌پرسد که از آن قدرت بشری برای رفع اینهمه سیاهی و ستم، آیا دوباره نشانه و حرکت امیدوارکننده‌ای سر خواهد زد؟
من می‌گویم آری؛ اگر به قول گاندی «انسانیت» را مانند دینی مقدس باز شناسیم و چتر آدمیت را هرکجایی که هستیم؛ بگسترانیم. تا شما چگونه بیاندیشید! یا حق
[بابک‌داد]
هشتم مرداد ۹۵

توییتر
تلگرام بابک‌داد
فیس‌بوک

۱۳۹۵ مرداد ۶, چهارشنبه

قانون‌گذاران قانون‌گریز مجلس!


🔹دولت باید اسامی آنها را اعلام کند🔹
آقای احمد میدری معاون وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی امروز گفت: «دولت، یارانه ۵۰ نماینده «تازه‌وارد» مجلس را قطع کرده است.» به عبارتی، این نمایندگان خود قدمی برای انصراف از یارانه بر نداشته‌اند!
طبق قانون یارانه‌ها صاحبان برخی مشاغل مرفه مثل پزشکان و قضات و نمایندگان مجلس و… «مشمول دریافت یارانه» نیستند و دولت بارها از آنها و سایر شهروندان متمکن خواسته از دریافت یارانه انصراف دهند.
با این حال اکنون که نزدیک «سه ماه» از تشکیل مجلس دهم می‌گذرد، این پنجاه نماینده تازه‌وارد اقدامی برای انصراف از گرفتن یارانه ارائه نکرده‌اند و دولت را «مجبور به اجرای قانون» و قطع یارانه‌شان کرده‌اند!
اکنون سئوال اینجاست که چرا طی این مدت، خود این نمایندگان محترم از دریافت یارانه انصراف نداده‌اند و دولت را مجبور به «اعمال قانون» کرده‌اند؟
آیا اجرای داوطلبانه قانون و چشم‌پوشی از یارانه‌ی ۴۵ هزار تومانی تا این اندازه برای نمایندگان محترم «سخت» بوده که دولت را مجبور به اعمال قانون کنند؟ نمایندگانی که تن به اجرای همین قانون ساده هم نداده‌اند، آیا به قوانین مالی دیگر وقعی می‌گذارند؟ و آیا اساساً شایستگی و صلاحیت دارند برای سایر شهروندان کشور «قانون‌گذاری» کنند؟!
آیا قوانینی که چنین نمایندگانی وضع خواهند کرد، حتی نزد خودشان و فامیل و بستگان‌شان اعتباری خواهد داشت؟!
از وزارت رفاه می‌خواهم «اسامی» این پنجاه نماینده‌ی قانون‌گریز را به مردم اعلام کند. دانستن نام نمایندگانی که از قانون می‌گریزند، حق مردمی است که به آنها رأی داده‌اند. پس برای آنکه همه ۲۹۰ نماینده را بی‌اعتبار نکنید، اخلاقاً باید نام این پنجاه «نماینده قانون‌گریز» را اعلام نمایید.
[بابک‌داد]
پنجم مرداد ۹۵
فیس‌بوک
کانال تلگرام

۱۳۹۵ تیر ۲, چهارشنبه

دخالت سرداران در دیپلماسی «فاجعه» می‌آفریند»!

آیا دولت «وزارت امورخارجه» دارد یا ندارد؟!
در دی‌ماه ۱۳۹۱ سردار نقدی فرمانده بسیج خواستار «سلب تابعیت ایرانی از سران جنبش سبز» شد. یادتان هست؟ (لینک) آن روزها گفتیم که بخاطر این حرف گستاخانه، باید بالاسری‌هایش یک تودهنی به سردار متوهم بسیج بزنند، و به او بفهمانند که طبق منشور سازمان ملل، «سلب تابعیت افراد غیرقانونی است». اما طبعاً آن حرف را نشنیده گذاشتند و گذشتند! حالا ولی «همان حقوق مدنی و قانونی» و منشور سازمان ملل برای مقامات نظام اسلامی «مهم» شده، زیرا پای دفاع از یک شیخ در بحرین به میان آمده است. و خاطر او هم مثل شیخ النمر آنقدرعزیزها هست که بخاطرش حتی حج هم به تعطیلی کشیده شود. و بابت دفاع از او، ای بسا بیشتر هم از جیب کشور و مردم ایران هزینه‌ دهند. شیخ «عیسی‌قاسم» متحد و همسو با جمهوری‌ اسلامی است و برای آقایان، دفاع از حقوق مدنی و سیاسی افراد، فقط وقتی معنا دارد که آنها در راستای منافع حکومت و رهبر ایران باشند. اما حرف زدن از همان حقوق در مورد «منتقدان داخلی» یک شوخی دردناک است!
درباره بیانیه سپاه و سردار قاسم‌سلیمانی خطاب به دولت بحرین چند نکته را کوتاه بگویم و بگذریم:
۱- اول اینکه دولت روحانی باید صراحتاً مشخص کند آیا «وزارت امورخارجه» دارد با خیر؟ و یا اینکه قرار است «سپاه قدس» و حاج‌قاسم سلیمانی برای سیاست منطقه‌ای آیران تصمیم بگیرند؟
۲- بیانیه تهدیدآمیز سردار سلیمانی به مقامات بحرین، همانند «بالارفتن از دیوار سفارت عربستان» هزینه‌های زیادی روی دست کشورمان می‌گذارد. انزوای فعلی ایران را شدت می‌بخشد و حتی ممکن است کشور را در تله جنگی جدی به دام بیاندازد. سهل است که مسئولیت تبعات بیانیه سپاه و نامه حاج‌قاسم سلیمانی و هر خونی که ریخته شود، بر عهده رهبری و حکومت است. و البته نشان از بی‌لیاقتی دولت تدبیر و امید خواهد بود.
۳- مقامات ایران نمی‌توانند بیش‌از این «سیاست دوگانه و ریاکارانه» خود را در داخل و خارج ادامه دهند و انتظار گشوده شدن درهای اعتماد از طرف جهان را داشته باشند. ایران نمی‌تواند همزمان «معترضان داخلی» خود را سرکوب و حبس و حصر کند و از کشورهای دیگر مثل بحرین، طلبکارانه بخواهد که با معترضان آن کشور با «مدارا و بر اساس حقوق مدنی!» برخورد کنند. این دوگانگی رفتارهای حکومت در داخل و خارج، مضحک و خنده‌دار است و از نظر جهانیان دور نمانده و نمی‌ماند. آنها هم این ضرب‌المثل را شنیده‌اند که «رطب خورده، منع رطب چون کند؟!»
۴- اگر آقایان رعایت حقوق مدنی و سیاسی را برای شیخ عیسی قاسم در بحرین و شیخ‌النمر در عربستان لازم و خوب می‌دانند،(که قطعاً باید رعایت شود) به طریق اولیٰ لازم است این نسخه را در مورد معترضان داخلی خود اثبات کنند و از سرکوب بی‌امان معلمان و کارگران و ادامه حبس و حصر زندانیان سیاسی و عقیدتی و سران جنبش سبز دست بردارند.
سلب تابعیت هر شهروندی خلاف منشور ملل متحد است.  و زیرپا گذاشتن حقوق بشری و قانونی معترضان هم، در همه جای دنیا نکوهیده است. اما این «اصول مترقی» برای همه انسانها نوشته شده، نه برای شیخ زکزاکی و النمر و عیسی‌قاسم.
لازم است تا دیر نشده «دولت» دست سپاه و سرداران ماجراجویش را از دخالت‌ در «امور داخلی کشورهای منطقه» کوتاه کند و سایه هرگونه برخورد و تهدیدی را از سر کشورمان دور کند. قدم اول، برائت جستن از بیانیه‌های مداخله‌جویانه قاسم سلیمانی و سپاه درباره بحرین است. 
دخالت سرداران سپاه در عرصه حساس دیپلماسی، حتماً و همواره به «جنگ و فاجعه» منتهی می‌شود.
بابک‌داد
اول تیرماه ۹۵
توییتر
تلگرام
فیس‌بوک

۱۳۹۵ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

تو ز «شرمندگی» و شرم و حیا هیچ مگوی!

سخنی با یک رهبر «شرمنده»!
روز یکشنبه آیت‌الله خامنه‌ای یک جمله درباره جوانان بیکار کشورمان گفته که «با دست خالی به خانه برمی‌گردند» و ادعا کرده «شرمندگی این حقیر، کمتر از آنها نیست.»
این سخنان را «پاپ» یا یک «مرجع مذهبی» نگفته، بلکه «رهبر و حاکم مطلق» یک کشور گفته که در تمام امور دخالت دارد، اعمال نظر می‌کند و به گفته خودش در جزئیات امور قرار دارد! او فقط بیکاری جوانان ایرانی را دیده که دستشان خالی است و به خانه می‌روند. و چه‌ها را که دیده و خود درباره همین نسل جوان فرمان داده، که بسیار دردناک‌تر از بیکاری آنهاست.
شرمندگی بی‌اثر یک رهبر در «شعار» دردی دوا نمی‌کند. اما بد نیست به این بهانه به او و حامیانش کوتاه یادآوری کنیم که:
اول - مسئولیت مدیریت این کشور ثروتمند، نزدیک به سه دهه بر عهده این رهبر شرمنده بوده که اگر در حد مدیران میانی شرکت‌های ژاپنی حتی، معنای شرم و خجالت را می‌فهمید، استعفاء می‌داد یا از شرم خودکشی می‌کرد. اگر واقعاً شرمنده بود، این کشور را با یک رفراندوم آزاد تنها می‌گذاشت تا مردم تصمیم بگیرند و مدیریت و مسئولیت را در اختیار مدیران خلاقی از بدنه همین ملت قرار دهند. شرم اگر داشت؛ باید می‌رفت و واپسین سالهای عمرش را در استغفار می‌گذراند.
دوم - بسیاری از کارگران که تحت استثمار مدیران «یقه سفید» حکومتی هستند، ماههاست به رغم کار کردن، حقوقی دریافت نکرده‌اند. و همین چند روز قبل در آذربایجان غربی کارگران معترض یک «معدن طلا» را به حبس و جریمه نقدی و شلاق محکوم کردند و به‌جای حقوق، آنها را با بدن کبود از شلاق‌ها به خانه فرستادند. با همان دستهای خالی!
سوم - امروز این دو جوان که فقط سازی داشتند و ذوقی و موسیقی می‌نواختند و کار می‌کردند، به حکم قوه فاسد قضائیه خود شما راهی زندان اوین شدند تا سه سال حبس خود را بگذرانند! آنها شبها با ساز به منزل برمی‌گشتند، اما حالا ساز خود را سپرده‌اند بفروشند تا بتوانند «جریمه نقدی دادگاه» را بپردازند. وقتی از حبس بیرون بیایند، دیگر همین ساز را هم ندارند و با دستان خالی به خانه خواهند رفت. این نتیجه حکمرانی شماست.
کوتاه گفتم تا حوصله خواندنش باشد وگرنه هزار مورد مثال هست. منجمله فرزند دلبند کارگری که بخاطر نداشتن هزینه جراحی جان داد و کسی از شرمندگی خودکشی نکرد.
در این خرداد، به یاد دفاع این رهبر شرمنده از «دولت پاکدست!» احمدی‌نژاد هستیم که پای او، خون جوانان وطن را هم حلال کرد و شرمنده نشد.
یادتان هست آقای رهبر؟ دولتی که از معاون اول و رؤسای بانکهایش تا مدیران «پاکدست» و ولایتمدارش زیر چشم شما کشور را غارت کردند. و شبها با دستان خالی به خانه نمی‌رفتند. بلکه ثروت یک ملت را به خانه حمل می‌کردند و شما همه منتقدان آن قبیله دزدان را به زندان انداختید، تا شرمنده دستهای مهرورز آن دولتمردان ولایی نباشید!
کوتاه کنم... حالا خوب به ساز باقیمانده این دو برادر جوان و هنرمند اهل ساری که جرمشان «موسیقی» است نگاه کنید ای رهبر فرزانه! اما…
«تو ز شرمندگی و شرم و حیا، هیچ مگوی!»
[بابک‌داد]
شانزدهم خرداد ۹۵
توئیتر
تلگرام
فیس‌بوک

۱۳۹۵ خرداد ۹, یکشنبه

عملگرایی؛ عارف یا لاریجانی؟

مقدمه- صبح یکشنبه ۹خرداد علی لاریجانی با ۱۷۳ رأی به عنوان «رئیس موقت» مجلس انتخاب شد. در حدود یکی دو هفته، بعد از بررسی اعتبارنامه دوسوم نمایندگان، انتخابات رئیس و هیأت رئیسه یکساله مجلس برگزار خواهد شد. این یادداشت، درباره آن انتخابات پیش‌رو (شنبه ۸ خرداد قبل از انتخابات موقت) نوشته شده است. ضمن اینکه رأی به ریاست موقت لاریجانی، لزومآ به معنای انتخاب قطعی او برای ریاست یکساله نخواهد بود. و غالباً برای انجام کارهای اداری و مقدماتی مجلس و بررسی اعتبارنامه‌های نمایندگان به تجربیات مدیریتی رئیس قبلی مجلس نیاز است.
عملگرایی؛ عارف یا لاریجانی؟
اگر منتخبان مجلس دهم و فراکسیون امید «فراموش کنند» که در «زمین رقیب» و با امکانات محدود، مجبور به بازی «شبه دموکراسی» هستند و اگر از یاد ببرند که ناگزیرند با واقع‌بینی و «عملگرایی» به پیش بروند، تردید نکنید که این مجلس عاقبتی بهتر از مجلس «ناکام» ششم نخواهد داشت.
بالشخصه چارچوب و کلیت نظام را قبول ندارم، اما اینجا از زاویه یک تحلیل واقع‌گرایانه قصد دارم به این نکته بپردازم که در «شرایط کنونی» چه کسی برای ریاست مجلس دهم مناسب‌تر است؟ عارف یا لاریجانی؟
واقع‌بینی و عملگرایی برای بازی در این میدان، مردمی را که با شوق و امید رأی دادند خرسند خواهد کرد. پس این توفیق، به رفتارها و گفتارهای شخصی تک‌تک نمایندگان جدید بستگی دارد که فضا را طوری اداره کنند که دست‌کم «انتظارات حداقلی مردم» را بتوانند برآورده سازند. وگرنه رقیب در صدد کمترین بهانه‌جویی است تا مجلس دهم را به توپ ناکامی و ناتوانی ببندد.
فعلا بحث انتخاب رئیس مجلس برای دوره یکساله مطرح است و دو گزینه اصلی‌تر لاریجانی و عارف هستند. طبیعی است که تحول‌خواهان به عارف تمایل دارند اما آیا در میدان واقعیت، این انتخاب منتهی به موفقیت هم خواهد بود؟
در این اولین قدم، هوشمندی و عملگرایی مجلس جدید محک خواهد خورد. قاعدتاً «هدف» باید رسیدن به مطالبات (حتی حداقلی) و خواسته‌های رأی‌دهندگان باشد که در مراحل مختلف بازی‌های دشوار سیاسی، نباید فراموش شوند.
آقای محمدرضاعارف از لحاظ علمی و سوابق اجرایی به عنوان معاون اول دولت آقای خاتمی «یک سر و گردن» از آقای لاریجانی شایسته‌تر است. اما در عرصه حضور در «پارلمان» او تجربه ‌ای ندارد. بخصوص پارلمانی که ما در جمهوری‌اسلامی داریم و یک «شتر، ببر، پلنگ…» متناقض و عجیب‌الخلقه است.
پرسش این است که آیا مجلس دهم، به یک رئیس با نوع و میزان توانایی آقای عارف نیاز دارد؟ یا اینکه مجلس جدید از همین حالا زیر تیررس مهاجمان و مخالفان قدرتمند قرار گرفته که شاید مدیریت یک اصلاح‌طلب «بهانه» هرگونه هجمه و حمله‌ای را به آنان بدهد. آیا دکتر عارف می‌تواند از زیروبم چالش‌های پیش‌روی مجلس دهم برآید؟
وقتی بحث «تعامل» و داد و ستد مجلس با نهادهای دیگر قدرت در جمهوری‌اسلامی مطرح است، به نکته‌های دیگر هم باید توجه داشت که «لابی‌گری» ساده‌ترین آنهاست.
آقای عارف در ساختار نظام، لابی‌من خوبی نیست. برای لابی‌گری در این نظام، به جوهره‌ای از «شارلاتانیسم» نیاز است که امثال عارف ندارند. اما لاریجانی این خصیصه را به خوبی دارد! او بخصوص در دو،سه سال اخیر نشان داده که با رایزنی‌ها و مدیریت پشت صحنه‌ای، می‌تواند از پس دلواپسان و احمدی‌نژاد‌ها برآید.
از طرفی آقای عارف قطعاً از «کروبی مجلس ششم» به بیت رهبری و بدنه قدرت، نزدیک‌تر نیست. قدرت و ذکاوت او در «لابی‌گری» هم از آقای کروبی بیشتر نیست. بدون تعارف، عارف «شجاعت و صراحت و ایستادگی» آن شیخ جسور را هم ندارد. مجلس ششم بدون سنگر مقاومت محکمی مثل کروبی، شاید در همان سال اول و دوم به بن‌بست می‌خورد و هرگز به انتها نمی‌رسید. ایستادگی رئیس‌مجلس را در زمان بازداشت حسین لقمانیان نماینده همدان به یاد بیاوریم. اگر آن شجاعت و ایستادگی مثال‌زدنی آقای کروبی نبود، ای بسا سریال بازداشتها و پرونده‌سازی‌ها برای سایر نمایندگان منتقد مجلس ششم همچنان ادامه می‌یافت. کار مخالفت سپاه و نهادهای قدرت با مجلس اصلاح‌طلب ششم تا آنجا پیش رفته بود که آقای کروبی ساعتها با بیت‌رهبری لابی‌گری می‌کرد تا فی‌المثل جلوی حکم حکومتی درباره «طرح مطبوعات» را بگیرد. و گاهی با همه قدرتش موفق نمی‌شد. بگذریم که برخی اصلاح‌طلبان به جای قدردانی از مدیریت عالی و مدافعات هوشمندانه کروبی از جایگاه مجلس، او را با نقدهای نامنصفانه می‌نواختند و به او نیش‌ها زدند.
سئوال آین است؛ آیا نیرو و توان لابی‌گری آقای عارف، با پتانسیل فعلی مخالفتها با مجلس دهم «همخوانی» دارد؟
مجلس جدید با دهها نماینده تازه‌کار، در مقابل موج‌های بزرگی از مخالفت و تهدید و انتقام‌جویی‌ اصولگرایان و دلواپسان نیازمند یک رئیس لابی‌من و حتی «شارلاتان» است، این را تجربه‌ام می‌گوید.
تجربه اندکم در خبرنگاری پارلمانی روزنامه سلام و مجالس پرماجرای چهارم و پنجم و ششم می‌گوید که اگر آقای عارف رئیس مجلس جدید شود، شاید در مدت کوتاه‌تری نسبت به مجلس ششم، کار به کارشکنی‌ها و بروز «اتفاقات بی‌سابقه» و مناقشات تند برسد. آنچنان که به‌ناچار خود اصلاح‌طلبان مانند موارد مشابه «نفوذ رهبری» را وارد صحنه کنند تا از حملات و کارشکنی‌ها خلاص شوند. غافل از اینکه دخالت یا حمایت رهبر در عرصه مدیریت مجلس (با فرستادن پیغامهای تلفنی و فرمایشات محرمانه و… ادامه می‌یابد) و جلوی هر «حرکت جدیدی» را از قانون‌گذاران مجلس جدید می‌گیرد.
این نکته‌ها که برشمردم، مطلقاً به منزله دفاع از شخصیت سیاسی یا نوع مدیریت آقای لاریجانی نیست. حتی اگر فردی مثل علی مطهری هم نامزد ریاست مجلس شود، با اینکه او را از خیلی از اصلاح‌طلبان شجاع‌تر و تحول‌خواه‌تر می‌دانم، اما باز هم بر این نظر بودم که او هم برای مدیریت مجلس گزینه مناسبی نیست و به همین دلایل که گفته شد، کارها به بن‌بست می‌خورد! مطهری هم (با همه خصوصیات خوب اخلاقی‌اش) یک «لابی‌من» نیست. پس فعلاً از دیدگاه عملگرایانه و ممکنات باید گفت لاریجانی گزینه «عملی‌تری» است. و باز تأکید می‌کنم که «گزینه عملی» به‌ معنای «گزینه مطلوب» نیست.
در حال حاضر، علی لاریجانی فاصله معقولی از احمدی‌نژاد و دلواپسان و اصولگرایان تندرو گرفته و این نکته مثبتی است. از طرفی او «سازوکار درونی قدرت فعلی» را بخوبی می‌شناسد. او «لابی‌من» بهتری از دکتر عارف و علی مطهری است. یعنی جاهایی که باید کوتاه بیاید تا امتیازی بگیرد را در ساختار جمهوری‌اسلامی می‌شناسد. و همین مقدار فوت و فن مدیریتی، «حداقل برای سال اول» به نفع نیروهای تحول‌خواه مجلس جدید خواهد بود.
به نظرم عملگرایانه است اگر منتخبان مجلس دهم، در انتخاب رئیس مجلس از جوزدگی پرهیز کنند و به «ممکنات» نگاه کنند. آنها با دادن فرصت یک ساله‌ ریاست مجلس به لاریجانی، می‌توانند عملکرد و پاسخگویی و بیطرفی او را در اداره کردن مجلس جدید بسنجند. اینکه او با پشتوانه رأی مجلس جدید، آیا می‌تواند «مطالبات مردم» و نمایندگان مجلس دهم را از ساختار قدرت بخواهد و آنها را پیگیری کند؟ اگر بتواند که مراد حاصل است. خود منتخبان تازه‌کار هم با وجود لاریجانی در سال اول، در آرامش بیشتری «آب‌بندی» و آماده‌به‌کار خواهند شد.
در این وضعیت، با مدیریت لاریجانی قطعاً هجمه‌ها به مجلس کمتر خواهد بود و در این فرصت، نیروهای تحول‌خواه می‌توانند همدیگر را پیدا کنند، سازماندهی شوند و فراکسیون‌های قدرتمندی را تشکیل دهند که در ادامه راه، از عهده مقابله با دلواپسان و قدرت‌های خارج مجلس برآیند.
ظرف این یک سال، همچنین فرصت سازماندهی سیاسی و هدایت و مدیریت فراکسیون‌ها در اختیار آقای عارف هست تا بدون نگرانی از هجمه‌های بیرونی، به تحکیم نیروهای خود و ساماندهی «مطالبات مردم» و تدوین طرح‌های نو و قوانین تحول‌طلبانه بپردازند. 
چنانچه می‌دانید مجلس شورای اسلامی هر یکسال در خردادماه، به وسیله انتخابات درونی رئیس و هیأت رئیسه مجلس را برای یکسال آینده‌اش انتخاب می‌کند. پس هرسال، فرصت برای تجدیدنظر درباره ریاست مجلس هست. اگر سال اول گذشت و آقای لاریجانی نتوانست و یا نخواست در مسیر تازه با منتخبان تحول‌خواه مجلس همراهی کند، در سال دوم فراکسیون‌های قدرتمند تحول‌خواه با انتخاب آقای عارف، او را با پشتوانه محکم‌تری بر صندلی ریاست مجلس خواهند نشاند.
این عملگرایی و «بازی ممکن» در زمین محدود رقیب است. چیزی که اصلاح‌طلبان (و اعتدالیون) بر اساس آن، وارد عرصه‌های انتخابات و سیاست‌ورزی می‌شوند. اما در هنگام عمل، غالباً «عملگرایی» و بازی با «ممکنات» را فراموش می‌کنند و دقیقاً همین، رمز شکست‌های سیاسی اصلاح‌طلبان بوده است. آیا آنها از تجربه‌های پیشین درس گرفته‌اند؟
اگر آقای لاریجانی بتواند امور را با پیگیری «مطالبات تازه» پیش ببرد و تعامل با نهادهای قدرت را لابی و مدیریت کند و آقای عارف هم داخل مجلس را همسو و طرحها و لوایح را مدیریت کند، شاید در این «یکسال اول»، نتایج و دستآوردهای «عملی» بیشتری نصیب تحول‌خواهان و مجلس دهم بشود. 
اما اگر مجلس دهم با اصرار آقای عارف را بر صندلی ریاست بنشاند، علاوه بر دشمنانی که بالاتر ذکرشان رفت، یک دشمن پرنفوذ، لابی‌گر و سیّاس دیگر هم پیدا می‌کنند! دشمنی که از داخل مجلس و با محوریت علی لاریجانی، پروژه «وحدت اصولگرایان» را تا انتخابات ریاست جمهوری سال آینده مدیریت خواهد کرد!
پی‌نوشت: تحلیل «وضعیت موجود» هرگز به منزله دفاع از آن و یا مشروع دانستن آن وضعیت نیست. من همچنان بر اساس اصول حق‌طلبانه‌ام می‌اندیشم و هنوز هم معتقدم کار «دموکراسی» با این حکومت، هرگز به سرانجام نمی‌رسد. با این رویکرد، نوشتن و نقد و تحلیل عملگرایانه شرایط موجود را به عنوان دغدغه‌ خود دنبال می‌کنم. و همواره به امید رسیدن به ایرانی آزاد، آگاه و پیشرفته می‌نویسم.
بابک‌داد 
شنبه ۸ خرداد ۹۵

تلگرام
فیس‌بوک بابک‌داد
توئیتر بابک‌داد

۱۳۹۵ خرداد ۳, دوشنبه

درباره پدیده‌ بهروز افخمی«نژاد»!

فعلآً بد نیست طرفداران نظام از او بپرسند: مجلس شورای اسلامی و بیت رهبری و جلسات رسمی نظام، چه کم از «کن سال ۸۲» و فرش قرمز فیلم گاوخونی داشت که برای کن کت‌و‌شلوار پوشید، ولی با لباس اسپرت و غیررسمی به مجامع رسمی نظام می‌رفت تا شاید «خبرساز» شود؟

• شادی ملت و عصبانیت «افخمی‌-نژاد!»ها! •
فیلم ایرانی «فروشنده» تنها فیلم جشنواره کن ۲۰۱۶ بود که از هفت جایزه این فستیوال، توانست دو جایزه ببرد. شهاب حسینی برای بهترین بازیگر مرد و اصغر فرهادی برای بهترین فیلمنامه. باقی فیلمها «یک جایزه‌ای» بودند. این توفیق غرورآفرین را به همه اهالی سینمای ایران و به مردم شادباش می‌گویم. و امیدوارم در ادامه راه هم در جشنواره‌های دیگر و حتی در «اسکار» بدرخشد. از طرفی همگی ما، علت «سوگواری و عصبانیت و حسادت‌ها» را از این شادی مردم درک می‌کنیم.
درباره تکرار اتهامات زننده امروز بهروز افخمی-نژاد (بر وزن احمدی‌نژاد) به منتقدانش چیزی نمی‌گویم تا به وقتش. او زمانی که «رانت» در ژست اصلاح‌طلبی بود، با لیست جبهه مشارکت به مجلس ششم رفت و چه شایسته‌گانی که امثال این «ابن الوقت» از خدمت بازماندند.
آن نماینده مجلس، هرگز حاضر نشد لباس رسمی بپوشد؛ چون آن روزها آن «مدل مردم‌فریبی» را کارساز یافته بود که با لباس غیررسمی، نظام را به سخره می‌گیرد و محبوبیتی می‌خرد. حتی وقتی نمایندگان مجلس به ضیافت بیت رهبری رفتند، افخمی حاضر نشد کت بپوشد و از خبرنگاری در خفا خواست با انتشار این خبر برای او محبوبیت بخرد. اما هم‌او در جشنواره‌ای که متعلق به دگرباشان می‌نامد، در سال ۸۲ با لباس شیک و کت و شلوار رسمی حاضر شد و البته بدون کسب هیچ افتخاری برگشت. آن شکست، باعث شد امروز کن را جشنواره ساحلی دگرباشان بنامد!
بیشتر از ۲۵ سال حضور ناپیوسته‌ام در مطبوعات و رسانه‌ها در من کوهی از خاطرات از افراد مختلف برجا گذاشته که هرگز سعی نکرده‌ام برعلیه کسی «نابجا» از آنها استفاده کنم. و تا زمانی که لازم نباشد، دفینه خاطراتم را باز نمی‌کنم.
اما امیدوارم بهروز خان از زیر چتر وزارت اطلاعات و «روباه سازی» به آسمان آبی مردم بپیوندد و از همکاران سینمایی خود، از جشنواره کن و از جامعه دگرباشان و از همه منتقدان و مردمی که همین امروز هم با الفاظ زشتی تحقیرشان کرده و گفته «خفقان مرگ بگیرید!» پوزش بطلبد. و باز امیدوارم که نخواهد به «سلحشور هتاک» دیگری تبدیل شود. هرچند طلب «عاقبت بخیری» برای کسی که بر تخریب روح خود اصرار دارد، مستجاب نمی‌شود.
تا روزی که درباره او واضح‌تر بنویسم، فعلآً بد نیست طرفداران نظام از او بپرسند: مجلس شورای اسلامی و بیت رهبری و جلسات رسمی نظام، چه کم از «کن سال ۸۲» و فرش قرمز فیلم گاوخونی داشت که برای کن کت‌و‌شلوار پوشید، ولی با لباس اسپرت و غیررسمی به مجامع رسمی نظام می‌رفت تا شاید «خبرساز» شود؟! و آن افخمی آوانگارد(!) و پیشرو، چه نسبتی با افخمی حسود و بددهان و دریده‌گوی امروز و این مدیحه‌سرای نظام دارد؟! و «قیمت این تغییر» چقدر است که از خیمه‌ی آزادمردی مثل کروبی، به مدافع بشار اسد و کپی سلحشور و ده‌نمکی تبدیل شود. همکاران شریف سینمایی خود را در برنامه «هفت» هر روز به طریقی بیآزارد و تحقیر کند و سینمای نیمه‌جان ایران را هر بار نیشی بزند.
کاش صداوسیما روشن کند که واگذاری کنتراتی برنامه «هفت» به افخمی، چه ارتباطی با ساختن فیلمهای تبلیغاتی و اطلاعاتی (از تبلیغ بشار اسد تا تبلیغات تصویری برای جذب نیروی مدافعان حرم و روباه!) دارد؟ و این «رانت» در قبال کدام هنر و توانمندی در اجرای برنامه به ایشان داده شده است؟
راستی، آن افخمی لیچارگو که هربار جوکی درباره «دست فلج» این شخص و «پاهای لنگ» آیت‌الله «ی» و «ط» و… در انبان خود داشت...، در این سالها در کجا «پنهان» شده؟!
یک بار دوستی به او ایراد گرفت که این جوک‌گویی درباره ضعف بدن آدمها، حتی مخالفان سیاسی، از «آداب دشمنی» بدور است. و او به نیشخندی عبور کرد. او هرگز نفهمید که «حتی دشمنی هم، دیسیپلین و آدابی دارد!» آن افراطی دیروز، امروز نان را در «تفریطی سلحشوروار» می‌بیند. و چون آداب دشمنی را نیاموخته، بخاطر کینه از ناکامی در کن سال ۸۲ و حسادت به همکاران خود، با برگزیدگان کن و یک گروه انسانی چنین وقیحانه سخن می‌گوید و به منتقدانش می‌گوید خفقان مرگ بگیرید.
برایم جالب است بدانم افخمی در آستانه شصت سالگی، بدنبال کدام جیفه‌ی دیگری از این دنیای گذراست که چنین شتابزده به «تخریب خویش» مشغول شده است؟! و تا وقتی دیگر، با او سربسته می‌گویم:
«گفتگو آئین درویشی نبود
ورنه، با تو ماجراها داشتیم.»
با این همه؛ در هر فضایی که او راحت باشد، آماده گفت‌وگو هستم. و با هر زبانی که بگوید، پاسخ می‌شنود. تا بعد
[بابک‌داد]
سوم خرداد ۹۵
پی‌نوشت: خرمشهر عزیزم آزادی‌ات مبارک. و رسوایی و شرم بر کسانی که مانع آبادی و سرخوشی تو و مردمانت شده‌اند.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

بفهم «برادر»! بهائیان به اندازه تو «حقوق شهروندی» دارند!

جوابیه‌ای به اتهامات مضحک «کیهانی»
[و مطلبی در دفاع از حقوق شهروندی بهائیان ایران]
بعد از دیدار خانم فائزه‌‌هاشمی با «هم‌بندی سابق خود در اوین» (خانم فریبا کمال‌آبادی هموطن بهائی) که بعد از هشت سال به مرخصی چندروزه آمده، موج حملات به دختر آزاده و جسور خاندان هاشمی رفسنجانی آغاز شد و ادامه دارد.
وظیفه «بدیهی» امثال ما که بضاعت ناچیزی برای نوشتن داریم، دفاع از اقدام انسانی خانم فائزه هاشمی و طبعاً دفاع از حقوق شهروندی هموطنان بیگناه و مظلوم بهائی‌مان بود و هست. من نیز بخصوص در تلگرام و توییتر به این وظیفه عمل کردم و از دیروز باز هم هدف حمله سایت‌های زنجیره‌ای و کپی‌نویس‌های حکومتی و سایبری‌های «ارزشی!» قرار گرفتم.
باید توضیح می‌دادم خبری که اینها از کیهان و خبرگزاری میزان (خبرگزاری قوه قضاییه) «رونویسی» می کنند، چند غلط و اشتباه دارد. به‌خدا «نادانی دشمنان» موجب کسر شأن ماست.
اول: سایت‌ گذار حدود دو سال است تعطیل شده! چطور می‌توانم همکار آن باشم؟ جز یک مصاحبه، چیز دیگری از من در آن سایت وزین منتشر نشده است.
دوم: سایتهای متعددی مثل سحام‌نیوز ، آمدنیوز، ایران‌میرور (ما هستیم)، سایت ملیون ایران و… غالباً مطالب مرا بازنشر می‌کنند. اما بنده همکار اداری (حقوق‌بگیر) این سایتها و گویانیوز و صدای آمریکا نیستم. ضمن اینکه من نه برای مصاحبه‌های تلویزیونی‌ام در VOA و نه برای نشر مطالبم در سایت‌ها هرگز یک ریال(دلار/یورو و…) نگرفته و نمی‌گیرم. آنچه امثال ما (بدون دریافت حقوق) داریم و شما به رغم دریافت حقوق و رانت ندارید، «عزم و امید به پیروزی» است. ایمان و باور به راهی است که بالاخره به پیروزی می‌رسد. و فهم این برای شمایانی که به ازای هر کامنت فحاشی، هفت هزار تومان مزد می‌گیرید، اصلاً آسان نیست. پس بگذریم!
سوم: این CIA که بنده را مأمور آن معرفی می‌کنید، کجاست تا برویم توجیه‌شان کنیم اینقدر «رو» بازی نکنند که کج‌فهم‌هایی مانند شما برادران ارزشی هم آن را بفهمید؟! آخر در مغز تک‌یاخته‌ای نویسنده خبر ویژه کیهان و میزان و شما این ایده چطور به وجود آمده که «سیا» روزنامه‌نگاری را استخدام می‌کند که «جلوی چشم همه» است؟ سازمان جاسوسی در سپاه و بیت مراجع و دفتر بزرگان شما کسانی را که فکرش را هم نمی‌کنید، به کار گرفته و از «سایز جوراب آقایان بابصیرت» هم مطلع هست. آخر چه نیازی به روزنامه‌نگاری دارد که عیان و آشکار می‌نویسد؟! حداقل بدنبال اتهامات هوشمندانه‌تری باشید عزیزان نسبتاً محترم!
گزارش کیهان که بعدتر توسط خبرگزاری «میزان» و
سایت‌های حکومتی بازنشد شده است.
چهارم: کیهان و خبرگزاری میزان نوشتند و اینجا هم عیناً  کپی شده که بنده در «هتاکی و فحاشی مهارت دارم! و برعلیه فرهنگ ایرانی و اسلامی هم مطلب می‌نویسم!» قضاوت درباره اینها با خوانندگانی که وسواس مرا در رعایت ادب و متانت و احترام به ادیان مختلف و عقاید همدیگر در همین پیج و مقالات و مصاحبه‌هایم دیده‌اند. مشکل از شماست که «ولایت فقیه» شرک آلودتان را همطراز با «فرهنگ اسلامی» می‌شمارید و انتقاد به آن را، توهین به اسلام قلمداد می‌کنید. کوتاه بگویم که سالهاست با نظریه فقیه عالیقدر منتظری درباره «شرک‌آلود بودن ولایت‌فقیه» هم‌عقیده هستم و خصوصاً شباهت‌های تاریخی متعددی از رفتارهای رهبر بی‌بصیرت‌تان با شخصیت‌هایی مثل خلفای صفوی و بخصوص «عبیدالله زیاد» نوشته‌ام که همانها باعث عصبانیت شدید و فحاشی کیهان و بقیه ولایتی‌ها شده است.
علاو بر احترام به اسلام و همه ادیان، معتقدم باید حقوق شهروندی همگان (از بهائیان بی‌آزار و مظلوم تا خداناباوران) به «مساوات و داد» رعایت شود. و همین حرف است که موجب رنجش و سوزش کیهانیان شده است.
رونویسی رجانیوز از یک خبر مجعول دیگر کیهان
و رونمایی خبرگزاری قوه قضاییه از جلد ۲۷ کتابهای چهل‌جلدی
«اصحاب فتنه» درباره سال ۸۸
«ایران متعلق به همه ایرانیان است». خواهید دید که این «آرمان انسانی» را حتی در روزی که حاکمیت متزلزل ولایت‌فقیه‌تان فرو بریزد، درباره حقوق خود شما و همین نیروهای روزمزد ولی‌فقیه و برادران «ارزشی!» هم رعایت خواهیم کرد. به شرط آنکه بدون تقلب، اثبات کنید ایرانی هستید و نه از تبار بشار اسد و «نیروهای لبنانی» که در سال ۸۸ هموطنان ما را کشتند، و بعد «تغییرنام» دادند و با اسم جدید «شهروند ایرانی» شدند!
من دین را یک «انتخاب شخصی» می‌دانم و همه ایرانیان منجمله شهروندان بهائی را صاحب حق می‌دانم و دفاع از حقوق انسانی و شهروندی آنها را بر خود واجب می‌شمارم. اگر این حق‌طلبی عصبانی‌تان می‌کند، مشکل از خود شماست.
[بابک‌داد]
۲۸ اردیبهشت ۹۵
توییتر بابک داد
تلگرام
صفحه فیس‌بوک

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

چگونه مجلس دهم را «آبستن» می‌کنند؟!

تجاوز پارلمانی به آینده!
مجلس نهم در این آخرین روزهایش، دارد درست شبیه به آخرین روزهای دولت احمدی‌نژاد رفتار می‌کند: «آبستن‌سازی دولت و مجلس بعد از خود»!
سرعت کار مجلس در این روزها آنچنان بالا رفته تا بتواند بیشترین بار و کار را روی دست مجلس دهم و دولت بگذارد. چندی قبل یکی از مقامات دولت گفت در این دو سال، در حال رهاشدن از تعهداتی بوده‌اند که دولت احمدی‌نژاد ایجاد کرده بود و البته هنوز تمام نشده‌اند! مجلس نهم هم همین رویه را در پیش گرفته تا مجلس دهم با حدود ۱۷۸ نماینده تازه‌کار، تا مدتها درگیر طرح‌های عجولانه و دارای مشکلات متعدد نظیر «بار مالی» باشد. این رویه نیازمند اصلاح است.
طرح‌های عجولانه مجلس نهم که این روزها زیر نگاه آقای لاریجانی در حال تصویب هستند و صلاحیت وی را برای ریاست مجلس دهم زیر سئوال می‌برند، عمدتاً بخاطر موانع قانونی مثل «تداخل قوا»، «داشتن بار مالی» و نظایر اینها قاعدتاً حتی از کانال شورای نگهبان هم رد نمی‌شوند و برگشت خواهند خورد. اما مجلس بعدی قانوناً مجبور است وقت زیادی را صرف اصلاح آنها و تأمین نظر شورای نگهبان بکند!
برای نمونه فقط به این سه «طرح قانونی» که عجولانه و بدون کارشناسی تصویب شده‌اند نگاه کنید. نه تنها قابلیت اجرا ندارند، بلکه بار مالی ایجاد می‌کنند و در تداخل با وظایف سایر قوا هستند. و دقیقاً شبیه یک تجاوز به عنف، یک «آبستنی ناخواسته» را بر مجلس دهم و مردم تحمیل کرده‌اند.
اول: طرح «اعطای تابعیت ایرانی به کشته شدگان غیر ایرانی در جنگ سوریه و… و اعطای همه امتیازات و کمک‌هزینه‌های خانواده شهدا به خانواده و بازماندگان آنها» این طرح از کدام منبع مالی خزانه و بودجه تأمین مالی خواهد شد؟ و وقتی تابعیت این مهاجران، در تعارض با قوانین مدنی و خانواده قرار می‌گیرد، چه تدبیری برای تناقضات آن اندیشیده شده است؟!
دوم: طرح «دریافت غرامت از آمریکا» بخاطر کودتای ۲۸ مرداد ( مضحک است که مقبره و خانه دکتر مصدق در احمدآباد مستوفی پلمپ شده و اینها تقاضای غرامت برای سرنگونی دولت مرحوم مصدق را دارند!)
همچنین دریافت غرامت بخاطر کودتای نوژه و غرامت بخاطر جنگ و ۲۲۳ هزار شهید و حدود ششصدهزار جانباز و… از دولت آمریکا. با کدام پشتوانه؟ معلوم نیست! این طرح که با «دو فوریت» و ظرف ۲۴ ساعت تصویب شده، دهها مشکل دیگر حقوقی هم دارد. و فقط یک بیانیه سیاسی تلافی‌جویانه است، نه یک «قانون کارآمد و عملی»!
سوم: و نمونه‌های آخر؛ نمایندگان مجلس تصویب کردند که «توان موشکی ایران با هدف تقویت بازدارندگی دفاعی کشور ارتقاء یابد» در جلسۀ علنی روز یكشنبه ۱۲ اردیبهشت، همچنین بانک مركزی جمهوری اسلامی ایران «مكلف شد» با هماهنگی وزارت امور خارجه و همكاری وزارتخانه‌های امور اقتصادی و دارایی، نیرو، نفت و صنعت، معدن و تجارت، با كشورهای عمدۀ طرف تجاری ایران، زمینۀ انعقاد پیمان پولی دوجانبه یا چند جانبه را فراهم آورد و شرایط را برای استفاده از پولهای ملی هموار کند!
بر این فهرست نمونه‌های بسیاری می‌توان افزود. نمونه‌هایی از تجاوز «مجلس رو به پایان نهم» به آینده‌ای که ۱۸۰ تن از این نمایندگان دیگر در مجلس بعدی نخواهند بود و لابد گوشه‌ای نشسته‌اند و لبخند‌زنان، شاهد کلنجار رفتن مجلس دهم و دولت با اینهمه قوانین متناقض، خام، مبهم و شعاری خواهند بود.

راهکار: شاید بهترین کار مجلس دهم این باشد که در آئین‌نامه خود موادی را بگنجاند که «بعد از برگزاری انتخابات مجلس تا روز پایانی کار مجلس، فاصله زیادی نباشد. و در این مدت هم تصویب قوانین جدید محدود و حتی منع شود.» صدها طرح و لایحه‌ی نیمه‌کاره برای تکمیل وجود دارند که نمایندگان انجام دهند. اینگونه دیگر شاهد اینگونه انتقام‌گیری کودکانه پارلمانی «بازنده‌ها» از منتخبان مجلس بعدی نخواهیم بود. و وقت و هزینه مجلس و کشور هم چنین ابلهانه اتلاف نخواهد شد.
بابک‌داد
۳۵ اردیبهشت ماه ۹۵
فیس‌بوک

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

دادخواهی از بیدادگر؟

نقد نامه احمدآقای منتظری:
           «دادخواهی» از بیدادگر؟! 
در خلوص نیت احمدآقای منتظری عزیز که یادگار فقیه نستوه حضرت آیت‌الله منتظری است، تردیدی ندارم. اما نامه امروز احمدآقا به سیدعلی خامنه‌ای درباره لزوم ورود و دخالت رهبر در موضوع خانم مینو خالقی (منتخب مردم اصفهان) را اشتباهی چندسویه می‌دانم که مواردی را درباره آن به اختصار می‌نویسم:
اول: اصل نامه‌نگاری فرزند آیت‌الله منتظری که سالها تحت ستم این نظام و رهبری مستبد آن مقاومت کرد و تا زنده بود از این استبداد دینی تمکین نکرد، انتخابی شخصی است. من نامه‌نگاری برای رهبر این نظام استبدادی را عملی ناصواب و خطا می‌دانم؛ اما با این حال چون این عمل از حقوق و انتخاب شخصی احمدآقای عزیز است، باید حق انتخاب ایشان را‌ محترم بداریم.
اما تظلم‌خواهی و اصرار بر ورود خامنه‌ای به موضوعی که مُرّ قانون درباره آن «صراحت» دارد و حق را از آن منتخب مردم اصفهان می‌داند، چند ایراد جدی دارد.
دوم: ین نامه رسمیت دادن به جایگاه فراقانونی و ژست «دادگری» رهبری است. رهبری که از هر ابزار فراقانونی استفاده کرد تا منتقدان را از گردونه حذف کند، با این درخواست جایگاه فراقانونی خود را مستحکم‌تر می‌بیند. در حالی که طبق همین قوانین موجود، موضوع روشن است و شورای‌نگهبان با این بدعت (ردصلاحیت بعد از پایان انتخابات) در حال گسترش قدرت خویش است و رهبری هم‌عرض با آن شوراست. پس رهبر برخلاف رأی غیرقانونی شورای نگهبان، رأی دیگری نمی دهد. که اگر بدهد، برای یک پروژه دیگر است. فرض کنیم نتیجه رأی رهبر بر فرض محال به نفع خانم خالقی شود. نامه احمدآقای عزیز ناخواسته یک «پاس گل» از طرف فرزند فقیه عالیقدر به رهبر جائر است تا با ورود یک نماینده به مجلس، قلم فراموشی بر هزاران ظلم دیگر خود بکشد. و پای رهبر به مجلس دهم باز شود.
من معتقدم رهبری حتی همین مقدار اراده هم برای جبران ندارد، اما چرا باید دادگری و آبروی نظام را که زیر هزاران سئوال است، به موضوع یک منتخب مجلس پیوند بزنیم که انگار اگر ایشان وارد مجلس شود، تمام «لطمه‌ها به نظام» هم چون ابر بهاری از سر رهبر می‌گذرد؟! آیا در واقعیت هم چنین است؟
سوم: این نامه بر نظریه «فصل الخطاب بودن رهبر» مهر تأیید می‌زند و اینکه یک فرد پراشتباه کلام آخر را بگوید، نه اینجا در موضوع خانم خالقی و نه در هیچ کجا به روند مردمسالاری و دموکراسی در این سرزمین کمکی نخواهد‌کرد، بلکه مانع اساسی آن بوده و خواهد بود. لااقل در موضوع فعلی، قانون اساسی صراحت دارد و نیازی نیست برای این موضوع روشن، میکروفن کلام آخر را به رهبری هدیه کنیم.
چنانچه قبل‌تر هم گفتم اصل خواسته و نامه آقای منتظری بر این «فرض اشتباه» متکی است که انگار با دخالت رهبر و ورود خانم خالقی به مجلس، تمام آبرو و اعتبار نظام «اعاده» و حفظ خواهد شد. این انگاره از اساس اشتباه است و احمدآقای عزیز گویا «ناخواسته» چشم بر هزاران مورد خطای فاحش و ظلم و بیدادگری این رهبر و نظام نامشروع او بسته است. آیا فقط با‌ حل همین موضوع، آبروی نظام از لطمه‌ها پاک می‌شود؟! در حالی که پدر بزرگوار احمدآقای عزیزمان، یکی از هزاران قربانی ظلم این نظام و رهبر بیدادگرش بوده است. و دامان خون‌آلود این حکومت، از پلیدی و جنایت آکنده است.
چهارم: دخالت دادن رهبر در این موضوع، همچنین باز کردن راه «دخالت‌های بعدی» او در امور مجلس دهم خواهد بود. صدور حکم حکومتی و ارسال نامه‌های محرمانه برای تغییر دستور و برنامه مجلس، کمترین تبعات این «ورود معظلم‌له به موضوع خانم خالقی» است. در صورتی که دولت، نهاد مرجع در این زمینه است و رئیس‌جمهوری باید در این باره از حقوق خانم خالقی دفاع کند چون برای پاسداری از همین قانون اساسی سوگند خورده است. و مردم اصفهان هم با هر شیوه که صلاح می‌دانند، از حقوق و رأی خود دفاع کنند.

در آخر باز با تأکید بر خیرخواهی دوست فاضل و گرامی احمدآقای منتظری عزیز، اشاره می‌کنم به این حقیقت که حالا دیگر سالهاست همه ما به تجربه دریافته‌ایم؛ دادخواهی از بیدادگران، کاری است نه عزتمندانه و نه خردمندانه. و نه‌حتی ممکن. فقط سبب ظلم بیشتر خواهد شد. که گفته‌اند: اشک کباب، موجب طغیان آتش است.
اسباب بیداد و بغی بیشتر «فرعون زمانه خویش» نباشیم. باور کنیم که اگر مردم اصفهان «بخواهند» و اگر دولت به وظیفه قانونی خود با جدیت عمل کند؛ خانم مینو خالقی وارد بهارستان خواهد شد. تردید نکنید.
اصل را بر کوتاه‌نویسی گذاشتم. امیدوارم خوانندگان عزیز، عبورهای گذرا و سهوهای احتمالی و ناخواسته این نقد را با دیده اغماض بنگرند.
بابک‌داد
۲۳ اردیبهشت ۹۵
کانال تلگرام
توئیتر بابک‌داد
پیج فیس‌بوک